محتاج شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نیازمند شدن، حاجتمند شدن ۲. تهیدست شدن، مستمند شدن ≠ مستغنی شدن، بینیاز شدن، غنی شدن
محتاجلغتنامه دهخدامحتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل .
معطاشلغتنامه دهخدامعطاش . [ م ِ ] (ع ص ) صاحب شتران تشنه و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ). خداوند شتران تشنه و گویند رجل معطاش و امراءة معطاش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیارعطش . (از اقرب الموارد).
بکاسه و نمک محتاج شدنلغتنامه دهخدابکاسه ونمک محتاج شدن . [ ب ِ س َ / س ِ وَ ن َ م َ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کمال نکبت و افلاس . (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 26 شود : حسود را ز حسد بس همین قدر
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت محمدبن مظفربن محتاج ، رئیس خاندان آل محتاج . رجوع به آل محتاج شود.
محتاجلغتنامه دهخدامحتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل .
محتاجلغتنامه دهخدامحتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل .
آل محتاجلغتنامه دهخداآل محتاج . [ ل ِ م ُ ] (اِخ ) خانواده ای مشهور که در عهد پادشاهان سامانی و غزنوی متصدی کارهای مهم و دارای مناصب عالی بوده اند، حکومت و ولایت چغانیان در ماوراءالنهر بایشان اختصاص داشته است ، نخستین امیر معروف این خانواده ابوبکر محمدبن مظفربن محتاج است که در سال <span class="hl