معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) عبد معتق ؛ بنده ٔ آزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزادکرده . آزاده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق . مولوی .و رج
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُ ع َت ْ ت َ ] (ع ص ) کهنه و دیرینه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) : با بخت جوان زیاد و با شادی تا بوی بود می معتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 13).و
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُت ِ ] (ع ص ) آزادکننده ٔ بنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتاق شود.
محتقةلغتنامه دهخدامحتقة. [ م ُ ت َق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث محتق . طعنة محتقة؛زخم نافذ و راست غیر میل کرده . (از ناظم الاطباء).
محتقبلغتنامه دهخدامحتقب . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاب . آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنباله ٔ پالان یا چوب آن . (از منتهی الارب ). ذخیره کننده . پس اندازکننده . (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید؛ احتقب الاثْم َ؛ برداشت گناه را. (از منتهی الارب ) (از
محتقدلغتنامه دهخدامحتقد. [ م ُت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاد. باران که ایستاده شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتقار.پست و فرومایه و کمینه . (ناظم الاطباء) : تو مگو کاین مس برون بد محتقردر دل اکسیر چون گشته ست زر.مولوی .
محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج ).
محتقةلغتنامه دهخدامحتقة. [ م ُ ت َق ْ ق َ ] (ع ص ) مؤنث محتق . طعنة محتقة؛زخم نافذ و راست غیر میل کرده . (از ناظم الاطباء).
محتقبلغتنامه دهخدامحتقب . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاب . آنکه چیزی را ذخیره کند و ببندد آن را در دنباله ٔ پالان یا چوب آن . (از منتهی الارب ). ذخیره کننده . پس اندازکننده . (از ناظم الاطباء). کسی که چیزی را بردارد و حمل نماید؛ احتقب الاثْم َ؛ برداشت گناه را. (از منتهی الارب ) (از
محتقدلغتنامه دهخدامحتقد. [ م ُت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاد. باران که ایستاده شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتقار.پست و فرومایه و کمینه . (ناظم الاطباء) : تو مگو کاین مس برون بد محتقردر دل اکسیر چون گشته ست زر.مولوی .
محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج ).