محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتقار.پست و فرومایه و کمینه . (ناظم الاطباء) : تو مگو کاین مس برون بد محتقردر دل اکسیر چون گشته ست زر.مولوی .
محتقرلغتنامه دهخدامحتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج ).
محتکرلغتنامه دهخدامحتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع ص ) حُکَر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب ). غله ٔ انبارشده برای گران فروختن .
محتکرلغتنامه دهخدامحتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب ). حَکر. انبارکننده . انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث ). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص . بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بن
معتقرلغتنامه دهخدامعتقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) گوشت قطعه قطعه کرده و خشک کرده در آفتاب . (ناظم الاطباء).
معتقرلغتنامه دهخدامعتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) ستور پشت ریش . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقار شود.
نذللغتنامه دهخدانذل . [ ن َ ] (ع ص ) فرومایه . ناکس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خسیس از مردم . (از اقرب الموارد). خوار. حقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوار در جمیع احوالش . (از اقرب الموارد). خسیس . محتقر. (المنجد). || ساقط در دین یا در حسب .(از اقرب الموارد)