محتوملغتنامه دهخدامحتوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حتم . ثابت و استوار. || فرموده شده . || واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطعی . بایا. مکتوب . مقدر : آن انائی بر تو ای سگ شوم بوددر حق ما دولت محتوم بود. <p class="autho
معتاملغتنامه دهخدامعتام . [ م ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). درنگ کار. بسیار درنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محتملغتنامه دهخدامحتم . [ م ُ ت َم م ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتمام . اندوهگین شونده به شب و به خواب نرونده از اندوه . (از منتهی الارب ). متفکر و مضطرب و اندوهگین و ناتوان از بیخوابی . (ناظم الاطباء). و رجوع به محتمم شود.
محطملغتنامه دهخدامحطم . [ م ُ ح َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحطیم . درهم شکننده ٔ توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
حتمیلغتنامه دهخداحتمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) محتوم . واجب . لازم . حتمی الاجراء، واجب الاجراء. حتمی الوقوع . محتوم الحدوث .