محذوقلغتنامه دهخدامحذوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حِذق و حِذاقَه . بریده شده یا کشیده شده برای بریدن . حذیق . رجوع به حَذق شود.
محدقلغتنامه دهخدامحدق . [ م ُ دِ ] (ع ص ) گرد چیزی درآینده و احاطه کننده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
مدعوقلغتنامه دهخدامدعوق . [ م َ] (ع ص ) طریق مدعوق ؛ راه کوفته و پاسپرده . (منتهی الارب ). راه سخت سپرده و کوفته کرده . (آنندراج ). موطوء. (متن اللغة) (اقرب الموارد). دَعْق . (اقرب الموارد).
مدعوکلغتنامه دهخدامدعوک . [م َ ] (ع ص ) جائی که مردمان در آن بسیار توقف کنند واز بسیاری مال و کمیز و پشک فاسد گشته و ناپسند شده باشد. مدعوکة. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعوکة شود.
مدوکلغتنامه دهخدامدوک . [ م ِدْ وَ ] (ع اِ) آن سنگ که بدان مشک سایند. (مهذب الاسماء). سنگ صلایه . سنگ بوی سای . (منتهی الارب ). سنگی که با آن طیب سایند و آن را مدوک عطار هم گویند. (از متن اللغة).
حذیقلغتنامه دهخداحذیق . [ ح َ ] (ع ص ) نعت است از حذق و حذاقت . صفت از حذق . محذوق . (منتهی الارب ). بریده شده . (آنندراج ).