محروثلغتنامه دهخدامحروث . [ م َ ] (ع اِ) محروت . بیخ گیاه انجدان . (ناظم الاطباء). بیخ درخت انجدان که حلتیث صمغ آن است . (برهان ). عروق انجدان . اصل انجدان . (اختیارات بدیعی ). انقوزه . عودالرقة.ریشه ٔ انجدان سرخسی است . || درخت انجدان .(برهان ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص <span class="hl
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
محروتلغتنامه دهخدامحروت . [ م َ ] (ع اِ) بیخ انجدان که درخت انگوزه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریشه ٔ انقوزه . بیخ الرک قوزا.
مهروتلغتنامه دهخدامهروت . [ م َ ] (ع ص ) مهروت الفم ؛ فراخ دهن . (منتهی الارب ). ج ، مَهاریت . (اقرب الموارد).
مهرودلغتنامه دهخدامهرود. [ م َ ] (ع ص ) ثوب مهرود؛ جامه ٔ زردرنگ . (منتهی الارب ). جامه ای که به وسیله ٔ «هرد» آن را به رنگ زرد درآورده باشند. (از اقرب الموارد).
محروثةلغتنامه دهخدامحروثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) مؤنث محروث . ارض محروثة؛ زمین مزروع . || اِراطریاس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ارض محروثةدیکشنری عربی به فارسیزرد کمرنگ , غيره مزروع (زمين) , ايش , زمين شخم شده و نکاشته , باير گذاشته , ايش کردن شخم کردن
عودالدرقةلغتنامه دهخداعودالدرقة. [ دُدْ دَ ق َ ] (ع اِ مرکب ) محروث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویة). ریشه ٔ گیاه انغوزه . (ناظم الاطباء). رجوع به محروث و انغوزه شود.
بیخ کوله پرلغتنامه دهخدابیخ کوله پر. [ خ ِ ل َ / ل ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بفارسی محروث راخوانند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
انجدان سرخسیلغتنامه دهخداانجدان سرخسی . [ اَج ُ ن ِ س َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از انجدان است که سفید و شیرین و مأکول و ریشه ٔ آن محروث است . (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به انجدان شود.
مزروعلغتنامه دهخدامزروع . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از زرع . کشت و کشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کشت و کشته شده . (ناظم الاطباء). کاشته شده . کشته : هرکه مزروع خود بخورد به خویدوقت خرمنش خوشه باید چید. (گلستان چ فروغی
انجدانلغتنامه دهخداانجدان . [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب انگدان است و آن را بعربی حلتیت و بیح آنرا اصل الانجدان خوانند . (برهان قاطع) (آنندراج ). در لغت طبری کلوپر گویند. (از انجمن آرا). گیاهی از تیره ٔ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش <span cla
محروثةلغتنامه دهخدامحروثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) مؤنث محروث . ارض محروثة؛ زمین مزروع . || اِراطریاس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
صمغالمحروثلغتنامه دهخداصمغالمحروث . [ ص َ غُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب )به معنی حِلتیت . رجوع به حلتیت و صمغ انجدان شود.