محزرةلغتنامه دهخدامحزرة. [ م َ زَ رَ ] (ع مص ) حَزر. اندازه کردن چیزی را که چند است . (منتهی الارب ).
مهجرةلغتنامه دهخدامهجرة. [ م ُ ج ِ رَ ] (ع ص ) ماده شتر فربه خوش سیر که در رفتار و فربهی فزون باشد:ناقة مهجرة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || خرمابن بس دراز و گسترده شاخ : نخلة مهجرة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مهجرةلغتنامه دهخدامهجرة. [ م َ ج َ رَ ] (اِخ ) شهری است در اول اعمال یمن .میان آن تا صعدة بیست فرسنگ است . (معجم البلدان ).
معجریلغتنامه دهخدامعجری . [ م ِ ج َ ] (حامص ) معجر بودن . خاصیت معجر داشتن . همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند : عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری . خاقانی .و رجوع به معجر شود.