محصاللغتنامه دهخدامحصال . [ م ِ ] (ع اِ) آهن که بدان تیر تراشند (صواب آن به خاء معجمه است ). (منتهی الارب ).
معصاللغتنامه دهخدامعصال . [ م ِ ] (ع اِ) عصایی سرکج که بدان شاخه های درخت را گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چوگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوگان . ج ، معاصیل . (از اقرب الموارد).
محصوللغتنامه دهخدامحصول . [ م َ] (ع ص ، اِ) حاصل شده . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). گردآمده . (ناظم الاطباء). نتیجه . حاصل : محصول آن حرکت آن بود که سلطان را کلفت معاودت و مشقت مراجعت تحمل بایست کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211).ما
معسوللغتنامه دهخدامعسول . [ م َ ](ع ص ) عسلی و با عسل ترتیب شده . (ناظم الاطباء). عسل زده . عسل ریخته . عسل آمیخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهدآلود : و اگرچه منشی و مبدع آن را به فضل تقدم بل به تقدیم فضل رجحانی شایع است اما آن به حدیقه ای ماند که در او اگرچه ذوقها
محصولدیکشنری عربی به فارسیمحصول , چيدن , گيسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چينه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزاني داشتن , بازده , حاصل , تسليم کردن يا شدن