محفوریلغتنامه دهخدامحفوری . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به محفور. || (اِ) بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است « : هودجها از دیباج منسوج
محفوریفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِ.) ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند.
محفوریفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند.
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.<b
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (ع ص ) کاویده شده . کنده شده . (منتهی الارب ). کاویده شده و خالی شده . (ناظم الاطباء).
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.
محفورةلغتنامه دهخدامحفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7
معفورلغتنامه دهخدامعفور. [ م َ ] (ع ص ) بازار کاسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.<b
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.
محفورةلغتنامه دهخدامحفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت های قزوینی ج 7
زیلولغتنامه دهخدازیلو. [ زی / زَ /زِ ] (اِ) پلاس و گلیم راگویند و آن را شطرنجی نیز خوانند. (برهان ). پلاس و گلیم و قالی را گویند و زیلوچه ، کوچک قالی و پلاس را گویند، مانند صندوق و صندوقچه . (انجمن آرا) (آنندراج ). گلیم را گو