مهار بالتیکیBaltic moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار شناور که در آن یک طناب یا بافه به سر لنگر بسته میشود و پس از انداختن لنگر و حرکت جانبی بهسمت اسکله، شناور از سمت اسکله با طناب مهار میشود
مهار مدیترانهایMediterranean moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی باز که در آن پاشنۀ شناور نیز با طناب به اسکله مهار میشود
مهار 3mooring 1, moor 2واژههای مصوب فرهنگستانبستن شناور، اعم از کوچک و بزرگ، به محلی مشخص همچون موت یا لنگر یا شناوه/ بویۀ مهار بهوسیلۀ طناب یا زنجیر
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
کَلپورهTeucriumواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از نعنائیان شامل علفها یا درختچههایی چندساله با برگهای صاف یا دندانهدار یا با بریدگیهای عمیق و گلهایی در محور برگهای زبرین یا در گلآذین خوشهای و جام گل با لولۀ کوتاه بیکرک و یک لبۀ زیرین پنجدندانهای متـ . مریمنخودی germander
زیبانعناCalamintha, calamintواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از نعنائیان شامل گیاهان یک یا چندسالۀ علفی با برگهای متقابل و دندانهدار و گلهایی که در محور برگها، در چرخههای 6 تا 10 تایی ظاهر میشوند و گلآذین خوشهای مرکب یا سنبله تشکیل میدهند و جام گل آنها صورتی و بنفش است و به شکل لولهای بلند از کاسۀ گل بیرون میآید و لبۀ زبرین آن راست و تقریبا
نعناخالواشMentha pulegium, Pulegium vulgareواژههای مصوب فرهنگستانگونهای نعنا به شکل خوابیده یا خیزان با ساقههای متعدد و پوشیده از کرکهای متراکم و گسترده؛ پهنک برگها تخممرغی، به طول 5 تا 20 میلیمتر و حاشیۀ صاف یا کموبیش دندانهدار است و گلآذین آن دارای چرخههای کروی و گلهای غالباً بنفش و بهندرت سفید است که با فاصله از یکدیگر و پرشمار در محور برگها و در
پنیرک پابلندMalva sylvestris, high mallowواژههای مصوب فرهنگستانگونهای پنیرک به شکل گیاهی دوساله و بهندرت چندساله به بلندی 30 تا 120 سانتیمتر و با ساقۀ راست و اغلب منشعب و پوشیده از کرکهای پراکنده و نسبتاً بلند و کرکهای کوتاه ستارهای و با دُمبرگ پهنک دایرهای و قلبی در قاعده با 5 تا 7 لَپ نیمدایرهای و گلهای صورتی پرشمار و بهندرت منفرد که در محور برگ
خرماPhoenix 1واژههای مصوب فرهنگستانسردهای از خرمائیان درختی با حدود سیزده گونه که در جزایر قناری و افریقای شمالی و خاورمیانه و پاکستان و هند و ایالت کالیفرنیا در امریکا یافت میشوند؛ درخت خرما تقریباً تا 23 متر رشد میکند؛ ساقۀ آن پوشیده از بقایای قاعدۀ برگهای قدیمی است و به تاجی زیبا از برگهای شانهای بلند به طول حداکثر پنج متر م
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که سپید و براق می کند.- محورالثیاب ؛ آنکه جامه را سپید می کند. (ناظم الاطباء).
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده . نان پهن و گرده شده . (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ محور؛ موزه ای که آستر آن از چرم سرخ کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خُف ُّ مُحوَّر. (منتهی الارب ).
محوردیکشنری عربی به فارسیمحور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , ميله , اسه , توپي چرخ , مرکز , مرکز فعاليت
محورفرهنگ فارسی عمید۱. راهی که دو مکان را به هم وصل کند؛ راه ارتباطی: محور تهران ـ قم.۲. [مجاز] چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد؛ اساس؛ مبنا.۳. میلهای به شکل استوانه که جسمی به دور آن میگردد.۴. (زمینشناسی) خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ِح ْ وَ ] (ع اِ) آنچه گرد خود گردد. تیر چرخ دلو. تیر هر چرخ که چرخ بدان گردد از آهن باشد یا از چوب . قعو، محور آهنی . (منتهی الارب ). || آهن که در میان چرخ چاه بود. آهن که در میان بکره بود. (مهذب الاسماء). || خط مستقیم حقیقی یا فرضی که جسمی به دور آن گردد. || خطی مس
خط محورلغتنامه دهخداخط محور. [ خ َطْ طِ م ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است موهوم که یک سر او بر شرق وسر دیگر بر غرب پیوسته است و با خط استواء متقاطع است و سیر آفتاب بر او می باشد . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) : ز خط استواء و خط محورفلک را تا صلیب آی
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که سپید و براق می کند.- محورالثیاب ؛ آنکه جامه را سپید می کند. (ناظم الاطباء).
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده . نان پهن و گرده شده . (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ محور؛ موزه ای که آستر آن از چرم سرخ کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خُف ُّ مُحوَّر. (منتهی الارب ).
محوردیکشنری عربی به فارسیمحور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , ميله , اسه , توپي چرخ , مرکز , مرکز فعاليت
محورفرهنگ فارسی عمید۱. راهی که دو مکان را به هم وصل کند؛ راه ارتباطی: محور تهران ـ قم.۲. [مجاز] چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد؛ اساس؛ مبنا.۳. میلهای به شکل استوانه که جسمی به دور آن میگردد.۴. (زمینشناسی) خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن