محور سکانrudder stock, rudderstock, rudder main pieceواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای عمودی در سکان که تیغۀ سکان به آن متصل میشود
مهار بالتیکیBaltic moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار شناور که در آن یک طناب یا بافه به سر لنگر بسته میشود و پس از انداختن لنگر و حرکت جانبی بهسمت اسکله، شناور از سمت اسکله با طناب مهار میشود
مهار مدیترانهایMediterranean moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی باز که در آن پاشنۀ شناور نیز با طناب به اسکله مهار میشود
مهار 3mooring 1, moor 2واژههای مصوب فرهنگستانبستن شناور، اعم از کوچک و بزرگ، به محلی مشخص همچون موت یا لنگر یا شناوه/ بویۀ مهار بهوسیلۀ طناب یا زنجیر
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
حلقۀ محور سکانrudder eyeواژههای مصوب فرهنگستانپیچی سرحلقهای که در بالای محور سکان نصب شده است و وزن محور را در هنگام حرکت یا توقف شناور تحمل میکند
اتصال محور سکانrudder couplingواژههای مصوب فرهنگستانرابطی محکم که بهصورت افقی یا عمودی محور سکان را به سر سکان وصل میکند
سر محور سکانrudder head, upper stockواژههای مصوب فرهنگستانبخش بالایی یا دنبالۀ محور سکان در بالای تیغه که دستهسکان به آن وصل میشود
محفظۀ محور سکانrudder trunk, rudder case, rudder well, rudder tubeواژههای مصوب فرهنگستانمحفظهای مربع یا استوانهای در پیرامون سر محور سکان که از ورود آب به داخل شناور جلوگیری میکند
درگاه سکانrudder hole, rudder port, helm portواژههای مصوب فرهنگستانسوراخی در عرشۀ شناور در بالای محفظۀ محور سکان که سر محور سکان از آن عبور میکند
حامل سکانrudder carrierواژههای مصوب فرهنگستاناتصالی در بدنۀ شناور که محور سکان را نگه میدارد و حامل وزن و فشارهای وارد بر سکان و دستهسکان و محور سکان است
چارکی سکانrudder quadrantواژههای مصوب فرهنگستانسازهای در سر محور سکان که نیروی چرخش را به آن منتقل میکند
بست سکانrudder arm, rudder band, rudder stay, rudder braceواژههای مصوب فرهنگستاناتصالی که بهصورت شعاعی یا افقی به محور سکان متصل است و تیغۀ سکان به آن وصل شده است
قفل سکانrudder brakeواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای نصبشده بر سر محور سکان برای ثابت نگه داشتن سکان در هنگام تعمیر
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که سپید و براق می کند.- محورالثیاب ؛ آنکه جامه را سپید می کند. (ناظم الاطباء).
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده . نان پهن و گرده شده . (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ محور؛ موزه ای که آستر آن از چرم سرخ کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خُف ُّ مُحوَّر. (منتهی الارب ).
محوردیکشنری عربی به فارسیمحور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , ميله , اسه , توپي چرخ , مرکز , مرکز فعاليت
محورفرهنگ فارسی عمید۱. راهی که دو مکان را به هم وصل کند؛ راه ارتباطی: محور تهران ـ قم.۲. [مجاز] چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد؛ اساس؛ مبنا.۳. میلهای به شکل استوانه که جسمی به دور آن میگردد.۴. (زمینشناسی) خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ِح ْ وَ ] (ع اِ) آنچه گرد خود گردد. تیر چرخ دلو. تیر هر چرخ که چرخ بدان گردد از آهن باشد یا از چوب . قعو، محور آهنی . (منتهی الارب ). || آهن که در میان چرخ چاه بود. آهن که در میان بکره بود. (مهذب الاسماء). || خط مستقیم حقیقی یا فرضی که جسمی به دور آن گردد. || خطی مس
خط محورلغتنامه دهخداخط محور. [ خ َطْ طِ م ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است موهوم که یک سر او بر شرق وسر دیگر بر غرب پیوسته است و با خط استواء متقاطع است و سیر آفتاب بر او می باشد . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) : ز خط استواء و خط محورفلک را تا صلیب آی
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که سپید و براق می کند.- محورالثیاب ؛ آنکه جامه را سپید می کند. (ناظم الاطباء).
محورلغتنامه دهخدامحور. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده . نان پهن و گرده شده . (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ محور؛ موزه ای که آستر آن از چرم سرخ کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خُف ُّ مُحوَّر. (منتهی الارب ).
محوردیکشنری عربی به فارسیمحور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , ميله , اسه , توپي چرخ , مرکز , مرکز فعاليت
محورفرهنگ فارسی عمید۱. راهی که دو مکان را به هم وصل کند؛ راه ارتباطی: محور تهران ـ قم.۲. [مجاز] چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد؛ اساس؛ مبنا.۳. میلهای به شکل استوانه که جسمی به دور آن میگردد.۴. (زمینشناسی) خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن