محوکنندهلغتنامه دهخدامحوکننده . [ م َح ْوْ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ماحی . سترنده . زایل کننده . رجوع به محو و محو کردن شود.
چهره شویلغتنامه دهخداچهره شوی . [ چ ِ رَ/ رِ ] (نف مرکب ) که رخساره شوید. شستشودهنده ٔ صورت . || محوکننده ٔ صورت . زایل کننده ٔ رخسار.- چهره شوی حیات ؛ محوکننده ٔآثار زندگانی : مرگ است چهره شوی حیات تو همچو
هوش زدایلغتنامه دهخداهوش زدای . [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده ٔ هوش . برنده ٔ هوش . || شراب است که زداینده ٔ هوش است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
محالغتنامه دهخدامحا. [ م َح ْ حا ] (ع ص ) مَحّاء. محوکننده . پاک کننده : به سیف محو شود از گناهکار گناه گناهکار ملیح است و سیف دین محا. سوزنی .رجوع به محاء شود.