محو ساختنلغتنامه دهخدامحوساختن . [ م َح ْوْ ت َ ] (مص مرکب ) ستردن . محو کردن : طلس ؛ محو ساختن نوشته را. (منتهی الارب ) : آثار بزرگان پیشین محو سازد. (مجالس سعدی ص 25).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ ) استرآبادی ، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است . در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ )اسم موضعی است از ناحیه ٔ سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید : لتجری المنیة بعد الفتی الَ ...سغادر بالمحو اذلالها.(معجم البلدان ).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (ع اِ) سیاهی که در ماه دیده می شود. (منتهی الارب ). سیاهی ماه . (مهذب الاسماء).
اطماللغتنامه دهخدااطمال . [ اِ ] (ع مص ) اطمال دفتر؛ پاک کردن و محو ساختن آن . (از منتهی الارب ). پاک کردن دفتر و محو نمودن آن . یقال : اطمل الدفتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اطمال کاتب دفتر را؛ زدودن آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
گشتلغتنامه دهخداگشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت . اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).
ناپیدا کردنلغتنامه دهخداناپیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعدام . تباه کردن . از بین بردن . زایل کردن . محو ساختن . امحاء. معدوم کردن . نیست و نابود کردن : ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت . (حبیب السیر ص <span cla
کبنلغتنامه دهخداکبن . [ ک َ ] (ع مص ) نرم و سست دویدن یا کوتاهی کردن در دویدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کبن جامه ؛ درون رویه درنوردیدن جامه را پس بردوختن . || کبن هدیه ٔ کسی ؛ بازداشتن هدیه ٔ او را. || برگرداندن نیکی خود را از همسایه ٔ خود سوی غیر آنها. || کبن از چیزی ؛ بددل شدن و بازگ
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ ) استرآبادی ، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است . در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ )اسم موضعی است از ناحیه ٔ سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید : لتجری المنیة بعد الفتی الَ ...سغادر بالمحو اذلالها.(معجم البلدان ).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (ع اِ) سیاهی که در ماه دیده می شود. (منتهی الارب ). سیاهی ماه . (مهذب الاسماء).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (ع مص ) پاک کردن نبشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب ). مَحَّی . (منتهی الارب ). پاک کردن حروف و نقوش را از لوح و جز آن . (غیاث ) (آنندراج ). دور کردن چنانکه نوشته و نقش از لوح . پاک کردن نوشته از لوح . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ستردن . (زوزنی ) (دهار) (ت
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ ) استرآبادی ، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است . در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (اِخ )اسم موضعی است از ناحیه ٔ سایة و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید : لتجری المنیة بعد الفتی الَ ...سغادر بالمحو اذلالها.(معجم البلدان ).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (ع اِ) سیاهی که در ماه دیده می شود. (منتهی الارب ). سیاهی ماه . (مهذب الاسماء).
ممحولغتنامه دهخداممحو. [ م َ ح ُوو ] (ع ص ) نقش و نبشته ٔ پاک کرده شده و جز آن . ممحی . (از منتهی الارب ). پاک کرده شده مثل نبشته و نقش و جز آن . (آنندراج ). نبشته و یا نقش پاک کرده شده . (ناظم الاطباء).
محولغتنامه دهخدامحو. [ م َح ْوْ ] (ع مص ) پاک کردن نبشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب ). مَحَّی . (منتهی الارب ). پاک کردن حروف و نقوش را از لوح و جز آن . (غیاث ) (آنندراج ). دور کردن چنانکه نوشته و نقش از لوح . پاک کردن نوشته از لوح . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ستردن . (زوزنی ) (دهار) (ت