محيطدیکشنری عربی به فارسیمحيط , محيط دايره , پيرامون , محيط مرءي , خط فاصل درنقشه هاي رنگي , نقشه برجسته , نقاشي کردن , طراحي کردن , اقيانوس , دوره , حدود , فرا گرفتن , محاصره کردن , احاطه شدن , احاطه
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محتلغتنامه دهخدامحت . [ م َ ] (ع ص ) صلب و سخت از هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روز گرم . (منتهی الارب ). یوم محت ؛ روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء). || مرد خردمند. || مردتیزخاطر. ج ، مُحوت ، مُحَتاء. (منتهی الارب ). || خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محیطآبلغتنامه دهخدامحیطآب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم ، واقع در3500 گزی شمال باختری کلاکلی کنار راه مالرو عمومی سیمکان به میمنه با 52 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. (از فرهنگ جغ
محیطآبادلغتنامه دهخدامحیطآباد. [م ُ ] (اِخ ) (محیطآباد سیدها)، دهی است از دهستان ریوند، بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در شش هزارگزی باختر نیشابور، دارای 155 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</
محیطپیمایلغتنامه دهخدامحیطپیمای . [ م ُ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) که گرددایره برآید. که پیرامون دایره پیماید : چون دایره گر محیطپیمای شوی چون نقطه اگر ساکن یک جای شوی .ناصرخسرو.
محیطهلغتنامه دهخدامحیطه . [ م ُ طَ ] (غ ص ) محیطة.- قضیه ٔمحیطه ؛ قضیه ٔ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود.
محیطلغتنامه دهخدامحیط. [ م ُ ] (ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه . (کشاف ). فراگیرنده . درگیرنده و احاطه کننده . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله ٔ بر مستعمل است یعنی محیط بر، دربرگیرنده : آنکه او را قیاس وصف نکردزانکه شد وصف او محیط قیاس . <p
محيط حيويدیکشنری عربی به فارسیزيست کره , قسمت قابل زندگي کره زمين که عبارتست از جو و اب و خاک کره زمين