محکمیلغتنامه دهخدامحکمی . [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] (ص نسبی ) انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. (از انساب سمعانی ). رجوع به محکمه شود.
محکمیلغتنامه دهخدامحکمی . [ م ُ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی محکم . استواری . سختی . سفتی . بستگی . (ناظم الاطباء). حصانت . رصانت . رزانت . استحکام . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنگر به چه محکمی ببسته ست مر جان ترا بدین تن اندر. ناصرخسرو.<br
محکمیةلغتنامه دهخدامحکمیة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از خوارجند و خوارج کسانی بودند که بر امیرمؤمنان حضرت علی بن ابیطالب علیه الصلاة والسلام خروج کردند در موقع تحکیم و آنچه در آن هنگام بوقوع پیوست و آن حضرت را تکفیر کردند. و آنها دوازده هزار نفر مرد بودند که همگی اهل نماز و روزه
بینهغلتانpeavey/ peavy/ peavieواژههای مصوب فرهنگستانچوبدستی محکمی با نوک فلزی برای جابهجایی گِردهبینهها
محکمیةلغتنامه دهخدامحکمیة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از خوارجند و خوارج کسانی بودند که بر امیرمؤمنان حضرت علی بن ابیطالب علیه الصلاة والسلام خروج کردند در موقع تحکیم و آنچه در آن هنگام بوقوع پیوست و آن حضرت را تکفیر کردند. و آنها دوازده هزار نفر مرد بودند که همگی اهل نماز و روزه