مخبولغتنامه دهخدامخبو. [ م َ ب ُ و و ] (ع ص ) مخبوء: المرء مخبو فی طی لسانه کما فی طیلسانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مخبوءلغتنامه دهخدامخبوء. [ م َ ] (ع ص ) (از «خ ب ء») پنهان . نهان . پوشیده . مخفی . مختفی . مخبو. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مخباءلغتنامه دهخدامخباء. [ م ُ خ َب ْ ب َءْ ] (ع اِ)مَخبَاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مخباءلغتنامه دهخدامخباء.[ م َ ب َءْ ] (ع اِ) (از «خ ب ء») جای پنهان کردن چیزی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مخباء [ م ُ خ َب ْ ب َءْ] . جائی که چیزی را پنهان می کنند. (ناظم الاطباء).
مخبادیکشنری عربی به فارسیسنگر وپناهگام زير زميني , انباربزرگ , پرشدن انبار , نهانگاه , ذخيره گاه , چيز نهان شده , مخزن , پنهان کردن , مخفي گاه
مخبوءلغتنامه دهخدامخبوء. [ م َ ] (ع ص ) (از «خ ب ء») پنهان . نهان . پوشیده . مخفی . مختفی . مخبو. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مخبورلغتنامه دهخدامخبور. [ م َ ](ع ص ) طعام نیکونان خورش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعامی که نان خورش آن نیکو بود. (ناظم الاطباء).
مخبوزلغتنامه دهخدامخبوز. [ م َ ] (ع ص ) خبز مخبوز؛ نان پخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخبوطلغتنامه دهخدامخبوط. [ م َ ] (ع ص ) مرد مبتلا به زکام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || برگ ریخته شده ٔ از درخت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخبوعلغتنامه دهخدامخبوع . [ م َ ] (ع ص ) پنهان کرده شده . (آنندراج ). خَبع لغتی در خب ء. (منتهی الارب ). مخبوء و رجوع به مخبوء شود.
پنهانلغتنامه دهخداپنهان . [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) مخفی . پوشیده . راز. نهان . خافی . خافیة.خفاء.خفی ّ. مُدَغمر. خفوة. دفینة. مستور. باطن . نهفته . دفین . مدفون . مُدَخِمس . (منتهی الارب ). مَخبوّ. مُختفی . نامرئی . متواری . مکتوم . کتیم . در خِفاء. در خُفیه . د
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی
مخبوءلغتنامه دهخدامخبوء. [ م َ ] (ع ص ) (از «خ ب ء») پنهان . نهان . پوشیده . مخفی . مختفی . مخبو. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مخبورلغتنامه دهخدامخبور. [ م َ ](ع ص ) طعام نیکونان خورش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعامی که نان خورش آن نیکو بود. (ناظم الاطباء).
مخبوزلغتنامه دهخدامخبوز. [ م َ ] (ع ص ) خبز مخبوز؛ نان پخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخبوطلغتنامه دهخدامخبوط. [ م َ ] (ع ص ) مرد مبتلا به زکام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || برگ ریخته شده ٔ از درخت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخبوعلغتنامه دهخدامخبوع . [ م َ ] (ع ص ) پنهان کرده شده . (آنندراج ). خَبع لغتی در خب ء. (منتهی الارب ). مخبوء و رجوع به مخبوء شود.