مخبونلغتنامه دهخدامخبون . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درنوشته و دوخته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ دولاشده ٔ دوخته شده . (ناظم الاطباء). || طعام پنهان کرده و نهاده برای روز سختی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعام نهاده برای روز سختی . (ناظم الاطباء). |
مخبونفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - جامة در نوشته و دوخته . 2 - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . 3 - در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف » بیندازند «فعلاتن » شود.
خفیف مخبونلغتنامه دهخداخفیف مخبون . [ خ َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحور عروضی است . بر وزن : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن چون : گذری کن بکوی من نظری کن بروی من چو امید دلم تویی بپذیر آرزوی من .؟ (یادداشت بخط مؤلف ).
مخبئنلغتنامه دهخدامخبئن . [ م ُ ب َ ءِن ن ] (ع ص ) مردی که اعضای وی درهم کشیده و در یکدیگر متداخل باشند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
خفیف مخبونلغتنامه دهخداخفیف مخبون . [ خ َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحور عروضی است . بر وزن : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن چون : گذری کن بکوی من نظری کن بروی من چو امید دلم تویی بپذیر آرزوی من .؟ (یادداشت بخط مؤلف ).
ابوعثیمهلغتنامه دهخداابوعثیمه . [ اَ ع ُ ث َ م َ ] (اِخ ) سلمةبن مخبون . تابعی است . و ثوری از او روایت کند.
خبنفرهنگ فارسی عمیددر عروض، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلاتن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند.
ربعلغتنامه دهخداربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
خبنلغتنامه دهخداخبن . [ خ َ ] (ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ). || مردن . || دروغ بر بافتن . (از منتهی الارب ). || پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و شدت . (از منتهی الارب ) (
خفیف مخبونلغتنامه دهخداخفیف مخبون . [ خ َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بحری از بحور عروضی است . بر وزن : فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن چون : گذری کن بکوی من نظری کن بروی من چو امید دلم تویی بپذیر آرزوی من .؟ (یادداشت بخط مؤلف ).