مختصلغتنامه دهخدامختص . [ م ُ ت َص ص ] (ع ص ) خاص کرده . خاص گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده . پسندشده و انتخاب شده . (ناظم الاطباء). ج ، مُختَصّات . || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختصاص شود.<b
مختصفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه خاص کسی یا چیزی باشد؛ اختصاصیافته؛ خاصگردیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است؛ مقرب.
مختص الملکلغتنامه دهخدامختص الملک . [ م ُ ت َص ْ صُل ْ م ُ ] (اِخ ) معین الدین ابونصر احمدبن فضل بن محمود که به سال 518 هَ . ق . به وزارت سلطان سنجر رسید و به سال 521 هَ . ق . به دست باطنیان کشته شد. و رجوع به تجارب السلف و فرهنگ ف
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسخی میانه ٔ جنوب و مغرب آباده . (فارسنامه ٔ ناصری ).
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال . کوتاه و کم و برگزیده . منتخب و کوتاه شده . (ناظم الاطباء) : من مدحت او چونکه همی مختصر آرم آری چو سخن نیک بود مختصر آید. <p c
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. (ناظم الاطباء). || کوتاه کننده ٔ سخن . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گیرنده به دست . (ناظم الاطبا
مختصرانلغتنامه دهخدامختصران . [ م ُ ت َ ص َ ] (ص ، اِ) کنایه از کم همتان و فرومایگان باشد. (برهان ) (آنندراج ). مردمان کم همت و فرومایه . (ناظم الاطباء).
مختصفلغتنامه دهخدامختصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را، یگان یگان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) آنکه برگها را بروی هم چسبانیده و جهت سترعورت بر بدن می گذارند. (ناظم الاطباء). || کسی که دولا می کند و میدوزد کفش را. (ناظم
تخصیصفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص ۲. اختصاص دادن ۳. خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن ≠ تعمیم
شِقْوَتُنَافرهنگ واژگان قرآنبدبختي (شقاوت و شقاء ضد سعادت است ، و سعادت هر چيزي خيري است که مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خير است و به عبارت ديگر : شقاوت به معناي شر مختص به هر چيزي است )
مختص الملکلغتنامه دهخدامختص الملک . [ م ُ ت َص ْ صُل ْ م ُ ] (اِخ ) معین الدین ابونصر احمدبن فضل بن محمود که به سال 518 هَ . ق . به وزارت سلطان سنجر رسید و به سال 521 هَ . ق . به دست باطنیان کشته شد. و رجوع به تجارب السلف و فرهنگ ف
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسخی میانه ٔ جنوب و مغرب آباده . (فارسنامه ٔ ناصری ).
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال . کوتاه و کم و برگزیده . منتخب و کوتاه شده . (ناظم الاطباء) : من مدحت او چونکه همی مختصر آرم آری چو سخن نیک بود مختصر آید. <p c
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. (ناظم الاطباء). || کوتاه کننده ٔ سخن . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گیرنده به دست . (ناظم الاطبا
مختصرانلغتنامه دهخدامختصران . [ م ُ ت َ ص َ ] (ص ، اِ) کنایه از کم همتان و فرومایگان باشد. (برهان ) (آنندراج ). مردمان کم همت و فرومایه . (ناظم الاطباء).