مخرصلغتنامه دهخدامخرص . [ م ِ رَ ] (ع اِ) نیزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیزه خصوصاً سر آن . (از ناظم الاطباء).
مخرزلغتنامه دهخدامخرز. [ م ِ رَ ] (ع اِ) درفش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درفش کفش دوزان . (ناظم الاطباء).
مخرسلغتنامه دهخدامخرس . [ م ُ خ َرْ رِ ] (ع ص ) طعام مهمانی ولادت پزنده برای زن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که طعام مهمانی ولادت ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء).- امثال :تخرسی یا نفس لا مخرس لک ؛یعنی طعام ولادت ب
مخرزلغتنامه دهخدامخرز. [ م ُ خ َرْ رَ ] (ع ص ) هر مرغ که بر بازوهای وی نقش و نگار باشد مانند خرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر حیوان پرنده ٔ کوچکی که بر بالهای وی نقش و نگاری باشد مانند خرزة. || گوهر. (ناظم الاطباء).
مخرشلغتنامه دهخدامخرش . [ م ُ خ َرْ رِ ] (ع ص ) خوشه ٔ زراعت که برآید سر آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشتی که سر خوشه ٔ وی برآمده باشد. (ناظم الاطباء).
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ) حربه ٔ معروف که به عربی آن را رمح و سنان گویند. (انجمن آرا). رمح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قناة. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). طراد. مخرص .خرص . لیطة. (از منتهی الارب ).