مخشیلغتنامه دهخدامخشی . [ م ُ خ َش ْ شی ] (ع ص ) ترساننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خشیه شود.
مخصیلغتنامه دهخدامخصی . [ م َ صا ] (ع اِ) موضع بریدن خصیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). محل بریدن خایه . (ناظم الاطباء).
مخصیلغتنامه دهخدامخصی . [م َ صی ی ] (ع ص ) خایه کشیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خایه کشیده و اخته . (ناظم الاطباء).
مخسیلغتنامه دهخدامخسی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ س و») طاق و جفت بازنده به گردکان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که با گردکان طاق یا جفت بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به اخساء شود.
مخسیلغتنامه دهخدامخسی . [ م ُ خ َس ْ سی ] (ع ص ) به معنی مُخسی . (از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخسیة شود.
عجل مخصيدیکشنری عربی به فارسیراندن , بردن , راهنمايي کردن , هدايت کردن , گوساله پرواري , رهبري , حکومت
مخشیةلغتنامه دهخدامخشیة. [ م َ ی َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و ماده ٔ قبل شود.
ابومعاویةلغتنامه دهخداابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] (اِخ ) مسلم بن مخشی . محدث است و بکربن سواده از او روایت کند.
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن مخشی . در «التجرید» آمده است که وی از امرای لشکر اسلام بود و در غزوه ٔ یرموک شرکت داشت . (از الاصابه ٔ ابن حجر، قسم اول از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 5724). رجوع به عقدالفرید ابن عبدربه ج <span class="hl" dir="ltr"
ارغندلغتنامه دهخداارغند. [ اَ غ َ ] (ص ) (از کلمه ٔ اوستائی اِرِغَنت و پهلوی اَرگَند) خشمگین . (برهان ) (جهانگیری ). غضبناک . (جهانگیری ). قهرآلود. (آنندراج ). || دلیر. شجاع . خصم افکن . (برهان ) (سروری ). دلیر خصم افکن . (اوبهی ). || حریص . (جهانگیری ) (شعوری ). خداوند شره . (جهانگیری ). || م
مخشیةلغتنامه دهخدامخشیة. [ م َ ی َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و ماده ٔ قبل شود.