مخلوطلغتنامه دهخدامخلوط. [ م َ ] (ع ص ) آمیخته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم و شوریده و سرشته . (ناظم الاطباء).- مخلوط شدن ؛آمیخته شدن . (ناظم الاطباء).- مخلوط کردن ؛ آمیختن و سرشتن و شوریدن . (ناظم الاطباء).
مخلوطدیکشنری فارسی به انگلیسیintermixture, admixture, amalgam, blend, cross, cocktail, combination, mélange, mix, mixed, mixture, potpourri
مخلوطفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته شده ، به هم آمیخته ، به گونه ای که قابل جداسازی باشند. مق . محلول .
چاشنی مخلوطseasonings, seasonersواژههای مصوب فرهنگستانمخلوطی از ادویهها و طعمدهندهها و دیگر افزودنیها که از آن برای بهبود طعم و عطر یا ظاهر غذا استفاده میشود
مخلوطسازbatching plantواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که نسبت مواد مورد نیاز برای تولید یک محصول، مانند سیمان، بتون، آسفالت، را تعیین و پس از مخلوط کردن آنها محصول نهایی را تهیه میکند
چاشنی مخلوطseasonings, seasonersواژههای مصوب فرهنگستانمخلوطی از ادویهها و طعمدهندهها و دیگر افزودنیها که از آن برای بهبود طعم و عطر یا ظاهر غذا استفاده میشود
پسماند بازیافتنی مخلوطcommingled recyclableواژههای مصوب فرهنگستانمخلوطی از مواد بازیافتنی مختلف متـ . بازیافتنی مخلوط
چاشنی مخلوطseasonings, seasonersواژههای مصوب فرهنگستانمخلوطی از ادویهها و طعمدهندهها و دیگر افزودنیها که از آن برای بهبود طعم و عطر یا ظاهر غذا استفاده میشود