مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) داس علف درو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء). || قلاب دروگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ل و») کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه خلوت می کند با کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقر
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ خ َل ْ لا ] (ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده . (ناظم الاطباء). رجوع به «مخلا» شود.- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندی
مخلیلغتنامه دهخدامخلی . [ م ُ خ َل ْ لی ] (ع ص ) رهاکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که آزاد می کندو رها می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیه شود.
صارخةلغتنامه دهخداصارخة. [ رِ خ َ ] (اِخ ) بلده ای است در روم و بسال 339 هَ . ق . سیف الدوله به جنگ بدانجا رفت . متنبی گوید : مخلی له المرج منصوباً بصارخةله المنابر مشهوداً بها الجمع.(معجم البلدان ).<br
مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل لا ] (ع ص ) (از «خ ل و») رها کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.- مخلا بطبع ؛ بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء).
پردختهلغتنامه دهخداپردخته . [ پ َ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پرداخته . اداشده . تأدیه شده . || پرداخته . تهی . خالی . مخلی . صافی : نه ازدل بر او خواندند آفرین که پردخته از تو مبادا زمین . فردوسی .پیاده
پرداختهلغتنامه دهخداپرداخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پرداختن . اداشده . تأدیه شده . || پردخته ، تمام شده . به انجام رسیده . تمام سپری کرده شده . (اوبهی ): ساخته و پرداخته ، ساخته و تمام شده . بساخته و به اتمام و به انجام رسیده . حاضر. آماده . م
پردختنلغتنامه دهخداپردختن . [ پ َ دَ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه کردن . رد کردن دینی . دادن . کارسازی کردن . پرداختن . واپس دادن . پرداختن پولی بکسی . مبلغی را بکسی پرداختن . || خلوت کردن . پرداختن . خالی کردن . تهی کردن . صافی کردن