مداعبلغتنامه دهخدامداعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) مزاح کننده . (ناظم الاطباء).نعت فاعلی است از دعب . رجوع به دعب و مداعبه شود.
مذاهبلغتنامه دهخدامذاهب . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَذْهَب . رجوع به مذهب شود : در این که گفتم معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت می کند. (تاریخ بیهقی ص 318). کسی را در اختلاف مذاهب و تنازع مناصب مجال نماند. (ترجمه ٔ
تاریخ مذاهبلغتنامه دهخداتاریخ مذاهب . [ خ ِ م َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاریخی که از مذاهب مختلف بحث کند. رجوع به تاریخ ادیان شود.
مداعبتلغتنامه دهخدامداعبت .[ م ُ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ). مداعبه . ممازحه . شوخی : چندانکه ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم . (گلستان سعدی ). || (مص ) بازی کردن . (غیاث اللغات ). مداعبة. رجوع به مداعبة شود.
مداعبهلغتنامه دهخدامداعبه . [ م ُ ع ِ ب َ / ب ِ ] (از ع اِمص ) مداعبة. مداعبت . ملاعبه . شوخی و مزاح . رجوع به مداعبت و مداعبة شود.
مداعبةلغتنامه دهخدامداعبة. [ م ُ ع َ ب َ ] (ع مص ) با کسی بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ممازحة. (تاج المصادر بیهقی ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). ملاعبة. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن . با هم خوش طبعی و مزاح کردن .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن العباس بن مجاهد المقری مکنی به ابوبکر. خطیب گوید: او شیخ قرائت روزگار خویش بود و وی در ربیعالاَّخر سال 245 هَ .ق . از مادر بزاد و در شعبان سال 324 بمرد و جسد وی در جانب شرق
مداعبتلغتنامه دهخدامداعبت .[ م ُ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ). مداعبه . ممازحه . شوخی : چندانکه ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم . (گلستان سعدی ). || (مص ) بازی کردن . (غیاث اللغات ). مداعبة. رجوع به مداعبة شود.
مداعبهلغتنامه دهخدامداعبه . [ م ُ ع ِ ب َ / ب ِ ] (از ع اِمص ) مداعبة. مداعبت . ملاعبه . شوخی و مزاح . رجوع به مداعبت و مداعبة شود.
مداعبةلغتنامه دهخدامداعبة. [ م ُ ع َ ب َ ] (ع مص ) با کسی بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ممازحة. (تاج المصادر بیهقی ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). ملاعبة. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن . با هم خوش طبعی و مزاح کردن .