مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ دَرْ رَ ] (ع ص ) به درجات کرده . صاحب درجه ها. (یادداشت مؤلف ) درجه دار: خطکش مدرج . صفحه ٔ مدرج . درجه بندی شده . || پله پله شده . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) در تداول امروز کشورهای عربی ، تالاری که در آن کرسیها بصف نصب کرده باشندبرای استماع سخنرانی یا دیدن نم
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ دَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از تدریج . رجوع به تدریج شود. آنکه درمی نوردد و می پیچد نامه را. (ناظم الاطباء). درهم پیچنده و لفاف کننده چیزی را. (از متن اللغة). || جفاکار. ظالم . آزاررسان . (ناظم الاطباء).
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه . (اقرب الموارد). پنهان . م
مدرجلغتنامه دهخدامدرج . [ م ُ رِ ] (ع ص ) ماده شتر که یک سال بگذرد و بچه نیاورد. (از متن اللغة). رجوع به مدراج شود. || کسی که سر پستان ناقه را بندد. (آنندراج ). رجوع به ادراج شود. || کسی که درنوردد نامه را. (آنندراج ). رجوع به ادراج شود.
مدرجلغتنامه دهخدامدرج .[ م َ رَ ] (ع اِ) جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). راه . (منتهی الارب ). طریق . (از اقرب الموارد). || مدرج النمل ؛ مَدَب ّ. راه مورچه . و هو مثل فی الخفاء، یقال : اخفی من مدرج النمل . (اقرب الموارد). || مذهب . مسلک . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). مدرجة. درج . (متن ال
مضرجلغتنامه دهخدامضرج . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مضرئزلغتنامه دهخدامضرئز. [ م ُ رَ ءِزز ] (ع ص ) نیک بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیک بخیل و بخیل برای خود. (ناظم الاطباء).
مضرجلغتنامه دهخدامضرج . [ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ، مضارج . جامه های کهن عاریتی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سقاطه و پرزه از جامه و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مضرجلغتنامه دهخدامضرج . [ م ُ ض َرْ رَ ] (ع ص ) خون آلود. (دهار چ بنیاد). خون آلود و خونین . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به رنگ قرمز روشن رنگ شده ، و آن مابین مشبع و مورد است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رنگ شده به رنگ خون . (ناظم الاطباء).
حدیث مدرجلغتنامه دهخداحدیث مدرج . [ ح َ ث ِ م ُ دَرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به حدیث و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
مدرجةلغتنامه دهخدامدرجة. [م َ رَ ج َ ] (ع اِ) راه و جای رفتن . (دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). مَدرَج . دَرَج . مذهب . مسلک . (متن اللغة). || جای بالا رفتن . (ناظم الاطباء). راه های دشوارگذر کوهستانی . الثنیة الغلیظة بین الجبال . ج ، مدارج . (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی و
مدرجهفرهنگ فارسی عمید۱. هر طریقه و وسیلهای که برای ارتقا به مقام بهتر و درجۀ بالاتر به کار آید.۲. راه؛ طریق.
مدرجهفرهنگ فارسی معین(مَ رَ جَ یا جِ) [ ع . مدرجة ] (اِ.) 1 - راه . 2 - وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود.
حدیث مدرجلغتنامه دهخداحدیث مدرج . [ ح َ ث ِ م ُ دَرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به حدیث و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
مدرجةلغتنامه دهخدامدرجة. [م َ رَ ج َ ] (ع اِ) راه و جای رفتن . (دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). مَدرَج . دَرَج . مذهب . مسلک . (متن اللغة). || جای بالا رفتن . (ناظم الاطباء). راه های دشوارگذر کوهستانی . الثنیة الغلیظة بین الجبال . ج ، مدارج . (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی و
مدرجهفرهنگ فارسی عمید۱. هر طریقه و وسیلهای که برای ارتقا به مقام بهتر و درجۀ بالاتر به کار آید.۲. راه؛ طریق.
حدیث مدرجلغتنامه دهخداحدیث مدرج . [ ح َ ث ِ م ُ دَرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به حدیث و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
استوانۀ مدرجgraduated cylinderواژههای مصوب فرهنگستاناستوانۀ شیشهای مدرج برای برداشتن حجم معینی از مایعات