مدعوکلغتنامه دهخدامدعوک . [م َ ] (ع ص ) جائی که مردمان در آن بسیار توقف کنند واز بسیاری مال و کمیز و پشک فاسد گشته و ناپسند شده باشد. مدعوکة. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعوکة شود.
مدعوقلغتنامه دهخدامدعوق . [ م َ] (ع ص ) طریق مدعوق ؛ راه کوفته و پاسپرده . (منتهی الارب ). راه سخت سپرده و کوفته کرده . (آنندراج ). موطوء. (متن اللغة) (اقرب الموارد). دَعْق . (اقرب الموارد).
مضحاکلغتنامه دهخدامضحاک . [ م ِ ] (ع ص ) بسیارخند. یقال : رجل مضحاک و امراءة مضحاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مدحقلغتنامه دهخدامدحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) راننده . دورگرداننده . (آنندراج ). طردکننده . دورکننده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مدعقلغتنامه دهخدامدعق . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن . (آنندراج ). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء): ادعق الفرس ؛ رکضه . (متن اللغة).
مدعوکةلغتنامه دهخدامدعوکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض مدعوکة؛ زمینی که به علت کثرت مردم و مواشی کثیف و به فضولات مواشی آلوده شده و ناخوشایند باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). تأنیث مدعوک . رجوع به مدعوک شود.
مدعوکةلغتنامه دهخدامدعوکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض مدعوکة؛ زمینی که به علت کثرت مردم و مواشی کثیف و به فضولات مواشی آلوده شده و ناخوشایند باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). تأنیث مدعوک . رجوع به مدعوک شود.