مدوارلغتنامه دهخدامدوار. [ م َدْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مهریز شهرستان یزد، در 6هزارگزی جنوب مهریزو 14هزارگزی غرب جاده ٔ یزد به انار، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 201 تن سکنه
مدوارلغتنامه دهخدامدوار. [ م َدْ ] (اِخ ) معروف به مدوار بالا و پایین ، دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 15هزارگزی شهر بابک بر کنار راه مدوار به شهر بابک در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 122
مدورلغتنامه دهخدامدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی : صلتی هان سپری بود که گر خواهم از اوپر توان کرد ز دینار مدور دو سپر. فرخی .بچگان زاد مدور همه بی قد و ق
مدورلغتنامه دهخدامدور. [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده . (آنندراج ): دَوَّرَه ُ؛ جعله یدور. (متن اللغة). رجوع به تدویر شود. || گرد و مدور گرداننده ٔ چیزی . (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود.
مذورلغتنامه دهخدامذور. [ م ُذْ وِ] (ع ص ) ترساننده . (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذارة، به معنی ترساندن و رماندن . رجوع به اذارة شود.
مضورلغتنامه دهخدامضور. [ م ُ ] (ع مص ) زبان گز شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی ). ترشو شدن شیر. (المصادر زوزنی ). ترش و زبان گز گردیدن شیر. || سخت سپید گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کشتخوانلغتنامه دهخداکشتخوان . [ ک ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) جای کشت . محل کشت : دردو فرسنگی شهر دهی از نو احداث کرده و بیوتات و بساتین و کشتخوان بساخت و قنات جاری کرده و آن را ایران آباد نام نهاد. (تاریخ یزد). آب مدوار که به طرف مهریجرد است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن رستم الدیمرتی . وی در حضور مجلس عم خویش علی بن رستم در قصر او بدیمرتین در حالی که به متنزهات اطراف ناظر بود درین اشعار وصف بهار کرده است :ضحک الربیع بمبسم الانوارو بکی بعین سحة مدرارفبدمعه اکتست البسیطة نبتهاو بضحکه ض