مذببلغتنامه دهخدامذبب . [ م ُ ذَب ْ ب ِ ] (ع ص ) شتابان . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد): راکب مذبب ؛ سوار شتابنده ٔ تنها. (منتهی الارب ). راکب منفرد شتاب . (از اقرب الموارد). || ظماء مذبب ؛ تشنگی دراز که جهت آن از دور به سوی آب شتافته شود. (منتهی الارب ). تشنگی دراز که برای رفع آن راه
مضببلغتنامه دهخدامضبب . [ م ُ ض َب ْ ب َ ] (ع ص ) باب مضبب ، در که بر آن ضباب آهن باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). دری که بر آن گل میخ آهن باشد. (ناظم الاطباء).
مضببلغتنامه دهخدامضبب . [ م ُ ض َب ْ ب ِ ] (ع ص ) آن که در سوراخ سوسمار آب ریزد تا بیرون آرد یا آن که بر سوراخ آن دست را بجنباند و حرکت دهد تا سوسمار به گمان مار، دم را برآرد تا بزند مار را پس آن کس بگیرد دم او را و شکار کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مذبوبلغتنامه دهخدامذبوب . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ). مجنون . (اقرب الموارد). || بعیر مذبوب ؛ شتر مگس مکیده . (از منتهی الارب ). اشتری مگس گرفته . (مهذب الاسماء). الذی اصابه الذباب . (متن اللغة).
جرلغتنامه دهخداجر. [ ج َرر ] (اِخ ) موضعی است به احد و در آنجا غزوه ٔ احد میان پیغمبر اکرم (ص ) و قریش روی داد. عبداﷲبن زبعری گوید : ابلغاحسان عنی مألکاًفقریض الشعر یشفی ذا الغلل کم تری بالجر من جمجمةو اکف قد اترّت و رجل .و ابیات زیر را حجاج بن ع
حجاجلغتنامه دهخداحجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عِلاطبن خالدبن ثُوَیرَةبن هلاد سلمی بهزی . مکنی به ابوکلاب یا ابومحمد یا ابوعبداﷲ. ابن سعد گوید: هنگام جنگ خیبر نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. در مدینة ساکن شد و خانه و مسجدی بساخت و عبدالرزاق از معمر از ثابت از انس آرد: که چون خیبر فتح شد، حجاج