مرارتلغتنامه دهخدامرارت . [ م َ رَ ] (از ع اِمص ) مرارة. تلخ شدن . رجوع به مَرارَة شود. || (اِمص ) تلخی . (غیاث اللغات ). ضد حلاوت : بداند که مرارت آن کاس و حرارت آن باس کفار را عام است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354). || مشقت . زحمت . رن
مراریتلغتنامه دهخدامراریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) صفرائیت . (ناظم الاطباء).رجوع به مراری و مرارة و نیز رجوع به مراریة شود.
مرارتفرهنگ فارسی عمید۱. تلخ شدن.۲. تلخی.۳. [مجاز] رنج؛ سختی.⟨ مرارت کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز] زحمت کشیدن؛ رنج بردن؛ تلخی چشیدن.
مرادلغتنامه دهخدامراد. [ م َرْ را ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ). عنق . (اقرب الموارد). ج ، مَرارید.
خلابلغتنامه دهخداخلاب . [ خ َ ] (اِ مرکب ) گل و لای و آب که بهم آمیخته شده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). منجلاب . لجن زار : زآن شراب اینکه تو داری چو خلابیست نبیذدربهشت این همه عالم چو سرائیست خراب . ناصرخسرو.بزیرزانوی من خ