مرتفع کردن

مترادف

۱. برطرف کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن
۲. فیصله دادن
۳. مرتفع ساختن

جست‌وجوی دقیق

مرتفع کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. برطرف کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن ۲. فیصله دادن ۳. مرتفع ساختن

جست‌وجوی هم‌آوا

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273</spa

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از جای بیرون شونده . (غیاث ال

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

۱. رفع‌شده؛ برداشته‌شده.۲. [قدیمی] برافراشته‌شده؛ بلند‌کرده.۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

بلند.

مرتفع

دیکشنری فارسی به عربی

مستوي عالي

جست‌وجوی متن

eyries

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پرده ها، هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع

eyrie

دیکشنری انگلیسی به فارسی

اوری، هوایی، اشیانهء مرتفع، خانهء مرتفع

misgrading

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مرتفع شدن

highs

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بالا، جای مرتفع

misgraded

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مرتفع شده

جست‌وجوی هم‌آغاز

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273</spa

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از جای بیرون شونده . (غیاث ال

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

۱. رفع‌شده؛ برداشته‌شده.۲. [قدیمی] برافراشته‌شده؛ بلند‌کرده.۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

بلند.

مرتفع

دیکشنری فارسی به عربی

مستوي عالي

جست‌وجوی هم‌قافیه

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273</spa

مرتفع

لغت‌نامه دهخدا

مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از جای بیرون شونده . (غیاث ال

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

۱. رفع‌شده؛ برداشته‌شده.۲. [قدیمی] برافراشته‌شده؛ بلند‌کرده.۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.

مرتفع

فرهنگ فارسی عمید

بلند.

ایستگاه مرتفع

high-altitude station

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ایستگاه دیدبانی وضع هوا در ارتفاعی بالاتر از دوهزار متر که نشان‌دهندۀ وضع هوای تراز دریا نیست

ترجمه مقاله