مرتکحةلغتنامه دهخدامرتکحة. [ م ُ ت َ ک ِ ح َ ] (ع ص ) جفنة مرتکحة؛ کاسه ٔ پر از ترید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مرتکحلغتنامه دهخدامرتکح . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) تکیه کننده . اعتماد نماینده . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ارتکاح . رجوع به ارتکاح شود.
مرتقعلغتنامه دهخدامرتقع. [ م ُ ت َ ق ِ ](ع ص ) پرواکننده . التفات نماینده . (آنندراج ). متوجه و مشغول . آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). ماارتقع له و به ؛ ما اکترث له و لا بالی به . (از اقرب الموارد).