خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرده خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرده خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] mordexor کسی که از طریق برگزاری مراسم کفنودفن و عزای اموات ارتزاق کند.
-
واژههای مشابه
-
مرده پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mordeparast ۱. کسی که مرده را بپرستد.۲. [مجاز] کسی که به گذشتگان و افتخارات آنان توجه افراطی و بیجا نشان میدهد.
-
مرده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mordexār ۱. [مجاز] = مردهخور۲. [قدیمی] مردارخوار.
-
مرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] mordedel دلمرده؛ افسرده؛ بیحال؛ ملول: ◻︎ طبیب راهنشین درد عشق نشناسد / برو بهدست کن ای مردهدل مسیحدمی (حافظ: ۹۴۰).
-
مرده ریگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مردهری› [قدیمی] morderig ۱. مالی که از مرده باقی مانده باشد؛ میراث.۲. (صفت) [مجاز] بیهوده؛ بیارزش؛ ناچیز؛ فرومایه: ◻︎ مانْد چون پای مقعد اندر ریگ / آن سر مردهریگش اندر دیگ (سنائی: ۲۰۴)، ◻︎ قوم گفتندش که ای چون تلّ ریگ / پس چه میکردی، کهای...
-
مرده شو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: murtak-soy] mordešu = مردهشور
-
مرده شور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹مردهشوی، مردهشو› [عامیانه] mordešur کسی که مردگان را غسل میدهد؛ غسال.
-
موش مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] mušmorde ویژگی کسی که خود را مظلوم، بیآزار، و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیلهگر باشد.
-
دل مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delmorde ۱. افسرده؛ دلتنگ.۲. ملول.۳. بیذوق.
-
صاحب مرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] sāhebmorde ۱. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت یا ناراحتی شدید گفته میشود.۲. [قدیمی] چیزی که صاحب آن مرده باشد.