مردودلغتنامه دهخدامردود. [م َ ] (ع ص ) ردشده . بازگردانیده شده . برگردانده . مرجوع . بازگشت داده شده . || رانده . (دستورالاخوان ). مطرود. طردشده . نامقبول . واخورده : مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن . قاآنی .- مردود آمدن <
مردودفرهنگ مترادف و متضاد۱. ردشده، رفوزه، ناموفق ≠ قبول ۲. متروک، مطرود، منفور، وازده ≠ مقبول ۳. ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول ≠ پذیرفتنی، مقبول
مرضودلغتنامه دهخدامرضود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده . (منتهی الارب ). متاع . (از اقرب الموارد).
مرضوضلغتنامه دهخدامرضوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَض ّ. رجوع به رض شود. کوفته . (منتهی الارب ). ریزه کرده شده . (آنندراج ). || نیمکوب شده و شکسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مرذوذلغتنامه دهخدامرذوذ. [ م َ ] (ع ص ) ترشده با باران نرم وریزه . (ناظم الاطباء). رجوع به مُرذّ و مرذوذة شود.
مردودةلغتنامه دهخدامردودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مردود. رجوع به مردود شود. || زنی طلاق داده . (مهذب الاسماء). زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب ). مطلقه . رُدَّی . (از متن اللغة). || (اِ) ستره . (منتهی الارب ). استره . زیرا که به سوی دسته ٔ خود بازگردانیده می شود. (م
مردودیلغتنامه دهخدامردودی . [ م َ ] (حامص ) مطرودی . رد شدن . مقابل مقبولی . مردود بودن یا مردود شدن . رجوع به مردود شود. || (ص نسبی ) مردود. از جمله ردشدگان .
مردودیتلغتنامه دهخدامردودیت . [ م َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) راندگی . ارتداد. (ناظم الاطباء). مردود شدن . رجوع به مردود شود.
مردودهفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) ویژگی زن طلاقدادهشده که به خانۀ پدر بازگشته است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] تاریک و متروک.
مردودةلغتنامه دهخدامردودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مردود. رجوع به مردود شود. || زنی طلاق داده . (مهذب الاسماء). زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب ). مطلقه . رُدَّی . (از متن اللغة). || (اِ) ستره . (منتهی الارب ). استره . زیرا که به سوی دسته ٔ خود بازگردانیده می شود. (م
مردودیلغتنامه دهخدامردودی . [ م َ ] (حامص ) مطرودی . رد شدن . مقابل مقبولی . مردود بودن یا مردود شدن . رجوع به مردود شود. || (ص نسبی ) مردود. از جمله ردشدگان .
مردودیتلغتنامه دهخدامردودیت . [ م َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) راندگی . ارتداد. (ناظم الاطباء). مردود شدن . رجوع به مردود شود.
مردودهفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) ویژگی زن طلاقدادهشده که به خانۀ پدر بازگشته است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] تاریک و متروک.