مرزگذرborder crosserواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که در نزدیکی مرز زندگی میکند و بهطور معمول برای انجام مقاصد قانونی بارها از مرز عبور میکند
مرزدارلغتنامه دهخدامرزدار. [ م َ ] (نف مرکب ) مرزبان . حاکم . حکمران مناطق مرزی . سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت .دقیقی .به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزدار