مرطوبیلغتنامه دهخدامرطوبی .[ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرطوب . متعلق به مرطوب . (ناظم الاطباء). منسوب به چیز دارای رطوبت و نمی . رجوع به مرطوب شود. || شخص فربه بلغمی مزاج که فربهی او بدون اسباب ظاهری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مرتبیلغتنامه دهخدامرتبی ٔ. [ م ُ ت َ ب ِءْ ] (ع ص ) دیده بانی کننده و بر بلندی برآینده و از بالا به زیر نگرنده و مطلع. (از آنندراج ). نعت فاعلی است از ارتباء . رجوع به ارتباء شود.
مرتباًلغتنامه دهخدامرتباً. [ م ُ رَت ْ ت َ بَن ْ ] (ع ق ) پیاپی . پی در پی . به ترتیب . متوالیاً. || با نظم و ترتیب . (از فرهنگ فارسی معین ).
مرطوبینلغتنامه دهخدامرطوبین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرطوب در حالت نصبی و جری (در فارسی رعایت این قاعده نشود): و یصلح للمرطوبین و المحرورین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
نمیلغتنامه دهخدانمی . [ ن َ ] (حامص ) تری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمناکی . مرطوبی . || سردی . (ناظم الاطباء).
نمناکیلغتنامه دهخدانمناکی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) رطوبت . تری . مرطوبی . (ناظم الاطباء). بلالة. بلل . بلة. نداوت . (یادداشت مؤلف ).
فخرزلغتنامه دهخدافخرز. [ ف َ رِ ] (ص ) فربه و قوی هیکل . (برهان ) : شد فخرز و شد فخرز از داد تو هر عاجزلاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی . مولوی .(از فرهنگ نظام از حاشیه ٔبرهان چ معین ). || مرطوبی . (برهان ).
نیاکولغتنامه دهخدانیاکو. (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان با 541 تن سکنه . در جلگه ٔ معتدل هوای مرطوبی واقع است و محصولش برنج و ابریشم و کنف است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد «از متعلقات میان ولایت شهر مشهد است که در سه فرسنگی شهر واقع شده و ده خانوار سکنه دارد. هوایش مرطوبی و زراعتش از آب قنات است » (از مرآت البلدان ج 4 ص 134).
مرطوبینلغتنامه دهخدامرطوبین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مرطوب در حالت نصبی و جری (در فارسی رعایت این قاعده نشود): و یصلح للمرطوبین و المحرورین . (یادداشت مرحوم دهخدا).