مرعثلغتنامه دهخدامرعث . [ م ُ رَع ْ ع َ ] (ع ص ) دیک مرعث ؛ خروس دارای رعثة و ریش . || صبی مرعث ؛ کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء).
مرعثلغتنامه دهخدامرعث . [م ُ رَع ْ ع َ ] (اِخ ) نام شاعری . (منتهی الارب ). لقب بشاربن برد فارسی شعوبی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
نسخۀ ناطقcomposite print, married print, composite 3, composite masterواژههای مصوب فرهنگستاننسخهای از فیلم با صدا و تصویر همزمان
مرحضلغتنامه دهخدامرحض . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) ثوب مرحض ؛ جامه ٔ شسته . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارحاض . رجوع به ارحاض و نیز رجوع به مرحّض شود.
مرحضلغتنامه دهخدامرحض . [ م ُ رَح ْ ح َ ] (ع ص ) غسل داده شده . شسته شده . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از ترحیض . رجوع به ترحیض شود.
مرعدلغتنامه دهخدامرعد. [ م ُ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر اِرعاد. رجوع به ارعاد شود. || کثیب مرعد؛ تل ریگ ریزان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرعدلغتنامه دهخدامرعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اِرعاد. رجوع به ارعاد شود. || ابر غرنده . (ناظم الاطباء). || ترساننده و یا وعده ٔ بدکننده . (آنندراج ).
بشارلغتنامه دهخدابشار. [ ب َش ْ شا ] (اِخ ) ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هَ . ق .). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود