لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م َ ] (ع اِ) آب دهان روان . (منتهی الارب ). آب دهان . (دهار). لعاب و آب دهان . سال مرغه ؛ آب دهان وی جاری گشت . (از اقرب الموارد). || اشباع کردن از روغن . (از اقرب الموارد). || فراهم آمدنگاه پِشگل گوسفند. (ازمنتهی الارب ). محل گرد آمدن آب که در آن پشگل گوسفند جمع شده