خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرفق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرفق
/marfaq/
معنی
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آرنج، بازو، ساعد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِرفَق، مَرفِق، جمع: مرافق] [قدیمی] marfaq کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند.
-
مرفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مرافق] (زیستشناسی) [قدیمی] merfaq = آرنج
-
مرفق
واژگان مترادف و متضاد
آرنج، بازو، ساعد
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) متکا و مخده . مرفقة. ج ، مَرافق . (از اقرب الموارد). بالش تکیه . (دهار). رجوع به مرفقة شود.
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ ] (ع اِ) مطبخ . || جای آبریز. جای برف انداختن . (ناظم الاطباء). || مبال . متوضا. آبخانه . (مهذب الاسماء). خلاجای . || کنیف . مَرغَج (در تداول مردم قزوین ). جای بول کودک در گهواره . ج ، مَرافق . رجوع به مرافق شود.
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ / م َ ف ِ ] (ع اِ) آرنج . (منتهی الارب ) (دهار). محل اتصال ذراع به بازو. (از اقرب الموارد). بندگاه ساعد با بازو. (از غیاث ). آرج . آرنگ . آرن . آرنج رونکک . (مهذب الاسماء). وارن . کونارنج . (یادداشت مرحوم دهخدا). المسکین (در لهجه ٔ ط...
-
مرفق
لغتنامه دهخدا
مرفق . [ م ِ ف َ/ م َ ف ِ / م َ ف َ ] (ع مص ) نرمی نمودن با کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رفق . و رجوع به رفق شود.
-
مرفق
فرهنگ فارسی معین
(مَ فَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که از آن سود برند.
-
مرفق
فرهنگ فارسی معین
(مِ فَ یا مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) آرنج . ج . مرافق .
-
مرفق
دیکشنری عربی به فارسی
ارنج , دسته صندلي , با ارنج زدن , سودمندي
-
واژههای مشابه
-
مرفق (کالبدشناسی)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
elbow
-
جستوجو در متن
-
مرافق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرفق] [قدیمی] marāfeq = مَرفق
-
ارنج
دیکشنری فارسی به عربی
مرفق