مرهم نهادنلغتنامه دهخدامرهم نهادن . [ م َ هََ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرهم گذاردن . بستن داروهای نرم بر جراحت تا به شود : گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا. ناصرخسرو.
مرحملغتنامه دهخدامرحم . [ م ُ رَح ْ ح َ ] (ع ص ) مهربانی کرده شده . (منتهی الارب ). مرحوم . رحیم . (متن اللغة).
مرحملغتنامه دهخدامرحم . [ م ُ رَح ْ ح ِ ] (ع ص ) مهربانی نماینده . (آنندراج ). بسیار مهربانی کننده و پر از رحم و مهربانی . (ناظم الاطباء).
مرهملغتنامه دهخدامرهم . [ م َ هََ ] (ع اِ) آنچه بر جراحت نهند. معرب است یا مشتق از رِهمة است به معنی باران ضعیف ، بسبب نرمی آن و بدان جهت که مرهم طلای نرم است که بر جراحت مالند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داروی نرم که برجراحت بندند. (دهار).معرب ملهم یا ملغم ، و به لفظ بستن و کردن و
مرهمدیکشنری عربی به فارسیروغن ماليدني , مرهم رقيق , روغن مالش , روغن , مرهم , پماد , ضماد , مرهم تسکين دهنده , داروي تسکين دهنده , ضماد گذاشتن , تسکين دادن , خمير
مرهمفرهنگ فارسی عمیدهر دارویی که روی زخم بگذارند.⟨ مرهم کافوری: [قدیمی] ترکیبی از کافور، روغن زیتون، و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد میکند میمالند.
مرهم گذاریلغتنامه دهخدامرهم گذاری . [ م َ هََ گ ُ ] (حامص مرکب ) مرهم گذاشتن . مرهم نهادن . بستن داروهای نرم بر جراحت .
مرهم پرستلغتنامه دهخدامرهم پرست . [ م َ هََ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دانای به مداوای جراحت و مرهم نهادن بر آن . (ناظم الاطباء).
دارو کردنلغتنامه دهخدادارو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درمان کردن . مرهم نهادن : گفت هر دارو که ایشان کرده اندآن عمارت نیست ، ویران کرده اند. مولوی .مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش .<p class="author
مومیایی بخشیدنلغتنامه دهخدامومیایی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی دادن . مومیا به کسی دادن . || چاره سازی کردن . شفا بخشیدن . مرهم نهادن : شب آمد روشنایی هم نبخشیدشکست و مومیایی هم نبخشید. نظامی .و رجوع به مومیایی بخش و مومیایی دادن
اسولغتنامه دهخدااسو. [ اَس ْوْ ] (ع مص ) دوا کردن . دارو کردن ِ جراحت . (زوزنی ). دارو کردن ِ خستگی . دارو بر جراحت کردن . (تاج المصادر). مرهم نهادن . علاج کردن . مداواة کردن . طبابت . || اصلاح کردن میان دو تن یا جماعتی را. نیک کردن میان قومی . (تاج المصادر بیهقی ). صلح دادن : اسا بین القوم
مرهملغتنامه دهخدامرهم . [ م َ هََ ] (ع اِ) آنچه بر جراحت نهند. معرب است یا مشتق از رِهمة است به معنی باران ضعیف ، بسبب نرمی آن و بدان جهت که مرهم طلای نرم است که بر جراحت مالند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داروی نرم که برجراحت بندند. (دهار).معرب ملهم یا ملغم ، و به لفظ بستن و کردن و
مرهمدیکشنری عربی به فارسیروغن ماليدني , مرهم رقيق , روغن مالش , روغن , مرهم , پماد , ضماد , مرهم تسکين دهنده , داروي تسکين دهنده , ضماد گذاشتن , تسکين دادن , خمير
مرهمفرهنگ فارسی عمیدهر دارویی که روی زخم بگذارند.⟨ مرهم کافوری: [قدیمی] ترکیبی از کافور، روغن زیتون، و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد میکند میمالند.
مرهملغتنامه دهخدامرهم . [ م َ هََ ] (ع اِ) آنچه بر جراحت نهند. معرب است یا مشتق از رِهمة است به معنی باران ضعیف ، بسبب نرمی آن و بدان جهت که مرهم طلای نرم است که بر جراحت مالند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داروی نرم که برجراحت بندند. (دهار).معرب ملهم یا ملغم ، و به لفظ بستن و کردن و
وادی مرهملغتنامه دهخداوادی مرهم . [ ] (اِخ ) موضعی است در یمن که دارای معادن نقره است . (از الجماهر بیرونی 271).
مرهمدیکشنری عربی به فارسیروغن ماليدني , مرهم رقيق , روغن مالش , روغن , مرهم , پماد , ضماد , مرهم تسکين دهنده , داروي تسکين دهنده , ضماد گذاشتن , تسکين دادن , خمير
مرهمفرهنگ فارسی عمیدهر دارویی که روی زخم بگذارند.⟨ مرهم کافوری: [قدیمی] ترکیبی از کافور، روغن زیتون، و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد میکند میمالند.