مرکب درونمرکزendocentric compoundواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واژۀ مرکب که یکی از عناصر سازندۀ آن نقش هستۀ نحوی یا معنایی دارد متـ . درونمرکز 1 endocentric
مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [ م َ ق َ ] (اِخ ) شهری و حصاری است مشرف به سواحل بحر شام و شهر بانیاس و در یک کوه ساحلی به شکل زیبا و بی نظیری واقع شده است . (از معجم البلدان ).
مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ) پوستی که از جانب گردن باز کرده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرقبلغتنامه دهخدامرقب . [م َ ق َ ] (ع اِ) مرقبة. جای دیده بان بر بلندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای بلند دیده بان . (دهار). جای دیده بان . خانه ٔ دیده بان . (زمخشری ). ج ، مَراقب . (اقرب الموارد). و رجوع به مرقبة شود : جاه تو باد میمون طالعجان تو باد
مرکبلغتنامه دهخدامرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
هسته 2head 3واژههای مصوب فرهنگستان1. در نحو، عنصر بنیادی گروه که مقولۀ دستوری گروه را تعیین میکند 2. در صرف، در واژههای مرکب درونمرکز، آن واژهای که کل واژۀ مرکب در شمول معنایی آن قرار میگیرد
مرکبلغتنامه دهخدامرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
مرکبلغتنامه دهخدامرکب . [م َ ک َ ] (ع مص ) مصدر رُکوب است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب شود.- یوم المرکب ؛ روزی که خلیفه با زینت و خدم و حشم وعساکر سوار می شود. (ناظم الاطباء).
مرکبلغتنامه دهخدامرکب .[ م َ ک َ ] (ع اِ) برنشستنی از ستور. (منتهی الارب ). اسب . آنچه برآن سوار شوند از قسم مواشی ، اکثر به معنی اسب مستعمل است . (از غیاث ) (آنندراج ). اسب بارگی . باره . برنشستی . برنشست . برنشستنی . بارگیر. سواری . ولید. ج ، مراکب : مجلس و مرکب
مرکبدیکشنری عربی به فارسیدوبه , کرجي , با قايق حمل کردن , سرزده وارد شدن , کشتي کوچک , قايق , هرچيزي شبيه قايق , قايق راني کردن , پيچيده , مختلط , مرکب , چند جزءي , جسم مرکب , لفظ مرکب , بلور دوتايي () محوطه , عرصه , حياط , ترکيب , ترکيب کردن , اميختن
خاک مرکبلغتنامه دهخداخاک مرکب . [ ک ِ م ُ رَک ْ ک َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از موالید ثلاثه است که نباتات و جمادات و حیوانات باشد. (غیاث اللغات ).
جهل مرکبلغتنامه دهخداجهل مرکب . [ ج َ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتقاد داشتن بر ماهیت چیزی بطوری که این اعتقاد خلاف ماهیت آن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جهل مرکب عبارت است از اعتقاد جازم غیرمطابق با واقع. جهل مرکب عبارت از اعتقاد جازم غیرمطابق است خواه مستند به شبهه باشد و
رسم مرکبلغتنامه دهخدارسم مرکب . [ رَ م ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) تعریفی که مشتمل بر ذاتیات و عرضیات باشد رسم مرکب بود و بهترین آن بود که ذاتی جنسی بود تا اول ماهیت به وجهی از وجوه وضع کرده باشند و بعد از آن آنرا بدیگر اوصاف مقید گردانند و چنانکه جنس قریب بود بهتر بو
اجماع مرکبلغتنامه دهخدااجماع مرکب . [ اِ ع ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اتفاق در حکم با اختلاف در مأخذ که با فساد یکی از مآخذ حکم مختلف و اجماع زائل گردد. مثلاً اجماع قائم است بر نقض طهارت در صورت وجود قی و مس معاً، ولی مأخذ نقض در نزد ما قی است و نزد شافعی مس است . پس اگر یکی از این
فعل مرکبلغتنامه دهخدافعل مرکب . [ ف ِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که از دو کلمه یا بیشتر تشکیل شود، مانند: آماده شد، به دست گرفت ، اقدام کرد و مانند آن .