خلاشفرشblanket bog, blanket mireواژههای مصوب فرهنگستانپودهزاری در نواحی سردسیر پرباران و مرطوب و مرتفع که زمین پهناوری با شیب ملایم و تخت را پوشانده باشد
کنارۀ زند خارجی ساعدradial border of forearm, margo radialis antebrachii, margo lateralis antebrachiiواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی در خارجیترین قسمت ساعد که سطح پیشین و پسین ساعد را از هم جدا میکند متـ . کنارۀ زند خارجی lateral border of forearm
ذأفانلغتنامه دهخداذأفان . [ ذَءْ ] (ع اِ) مرگ . || (مص ) مردن . || (ص ، اِ) زهر هلاهل و کشنده .الذِئْفان ، الذُؤْفَان ، الذَیْفَان ، الذَیَفَان .
مَوْتَتَنَافرهنگ واژگان قرآنمرگ ما- مردن ما(کلمه موت به معناي نداشتن حيات واز آثار حيات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خداي عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحياکم ثم يميتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غير احياء)
دق کشلغتنامه دهخدادق کش . [ دِ ک ُ ] (ن مف مرکب ) کشته شده به دق . کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.- دق کش شدن ؛ دق مرگ شدن . مردن از دق . به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن .- دق کش کردن ؛ دق مرگ کردن . به رنج و محنت و غصه مبت
منیةلغتنامه دهخدامنیة. [ م َ نی ی َ ] (ع اِ) اجل و مرگ . ج ، منایا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرگ . (السامی ) (دهار). اجل و مرگ . (ناظم الاطباء). مرگ . موت . مردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرگ زیرا که آن مقدر است . ج ، منایا. (از اقرب الموارد) : حکم المنیة فی
مرگلغتنامه دهخدامرگ . [ م ُ ] (اِ) آب بینی که غلیظ و سطبر باشد و آن را خلم نیز گویند. (جهانگیری ) (از برهان ) (ازآنندراج ). || یک نوع زکام که در اسب عارض گردد و از وی به انسان سرایت کند. (ناظم الاطباء).
مرگفرهنگ فارسی عمید۱. مردن؛ موت.۲. [مجاز] نیستی؛ فنا.⟨ مرگ موش: (شیمی) = آرسنیک⟨ مرگومیر: = مرگامرگ⟨ مرگ پایآگیش: [قدیمی] مرگ که پاپیچ همه کس شود.
مرگلغتنامه دهخدامرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منیت . میتت . وفات . ابویحیی
مرگدیکشنری فارسی به انگلیسیdeath, decease, demise, dissolution, dying, end, ending, expiration, expiry, fatality, fate, grave, necro-, nothingness, passing, quietus
دای مرگلغتنامه دهخدادای مرگ . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی میان همدان و کرمانشاه و بدین موضع جنگی افتاده است میان جلال الدین بن یونس وزیر الناصرلدین الله خلیفه ٔ عباسی و سلطان طغرل سلجوقی در 583 هَ . ق . (از اخبارالدولة السلجوقیة ص 177</sp
پیش مرگلغتنامه دهخداپیش مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان .- پیش مرگ شدن کسی را ؛ برخی او شدن . فدای او شدن . پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن . تصدق او رفتن : الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن .
خواب مرگلغتنامه دهخداخواب مرگ . [ خوا / خا ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرگ . خواب عدم . خواب جاوید. خواب اجل . (یادداشت مؤ لف ) : خواب مرگ است هین هله بیدار شو.صفی علیشاه .
زره مرگلغتنامه دهخدازره مرگ . [ زِ رِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).