مریراءلغتنامه دهخدامریراء. [ م ُ رَ ] (ع اِ) دانه ٔ تلخه ٔ گندم که دور کنند آن را. || (ص ) دختر نازک لرزان اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مراراًلغتنامه دهخدامراراً. [ م ِ رَن ْ ] (ع ق ) بارها. به کرات عدیده . چندین بار. (یادداشت مؤلف ). بارها. کراراً. مکرراً. (ناظم الاطباء). رجوع به مرار و مرة شود.
مراریلغتنامه دهخدامراری . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مروارة. (از منتهی الارب ). رجوع به مروارة شود. || ریسمان که از کنب سازند. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به مراره به معنی زهر و زهرة: اسهال مراری . (یادداشت مؤلف ).
مراریلغتنامه دهخدامراری . [ م ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به آکل المرار. (از انساب سمعانی ). رجوع به مُرار شود.
دخترلغتنامه دهخدادختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .
دانهلغتنامه دهخدادانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از د