لغتنامه دهخدا
مزود. [ م ِزْ وَ ] (ع اِ) توشه دان . ج ، مَزاود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). توشه دان مسافر. ج ، مزاود. (ناظم الاطباء). توشه دان . خاشاک دان . آنچه در آن توشه کنند. مزوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزوده شود. || خنوری از ادیم