مزایجانیلغتنامه دهخدامزایجانی . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا؛ در 108هزارگزی جنوب شرقی داراب و در دشت ایزد خواست ، در جلگه ٔ گرمسیر واقع و دارای 237 تن سکنه است . آبش از چاه ، محصولش غ
مجاجنگلغتنامه دهخدامجاجنگ . [م َ ج َ ] (اِ) چرمینه را گویند و آن چیزی باشد مانندآلت تناسل که از چرم دوزند و زنان آتش شهوت بدان فرونشانند، و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). چرمینه و کیر کاشی . (ناظم الاطباء). مجاچنگ . (آنندراج ).
مزایجانلغتنامه دهخدامزایجان . [ م َ ] (اِخ ) ده بزرگی است از دهستان بوانات و سرچهان شهرستان آباده ؛ در 30هزارگزی جنوب شرقی سوریان و کنار راه ده بید به سنگ مزایجان ، در دامنه ٔ سردسیر واقع و دارای 2326 تن سکنه است . آبش از قنات و
مزایجانلغتنامه دهخدامزایجان . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا؛ در 108هزارگزی جنوب شرقی داراب و در دشت ایزدخواست ، در جلگه ٔ گرمسیر واقع و دارای 746 تن سکنه است . آبش از چاه ، محصولش غلا
مجوجنلغتنامه دهخدامجوجن . [ م ُ ج َ ج َ ] (ع ص ) ماء مجوجن ؛ آب بدبو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).