مزدوجلغتنامه دهخدامزدوج . [ م ُ دَ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ازدواج . با هم جفت شده و قرین شده . (از منتهی الارب ). جفت کرده و نکاح کرده . (ناظم الاطباء). هم قرین و به هم آمیخته شده . (آنندراج ). قرین . متقارن . مثناة. جفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مزدوج کردن </
مزدوجفرهنگ فارسی عمید۱. جفتکرده؛ جفتشده: ستارۀ مزدوج.۲. متقارن.۳. (اسم) (ادبی) مثنوی.۴. (اسم) (ادبی) = ازدواج
تجنیس مزدوجلغتنامه دهخداتجنیس مزدوج . [ ت َ س ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تجنیس مکرر. صاحب حدایق السحردر ذیل تجنیس مکرر آرد: و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند. و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعردر آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد، اگر در صدر لفظ اول زیادتی
جسم مزدوجلغتنامه دهخداجسم مزدوج . [ ج ِ م ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن جسم مرکب باشد مانند موالید. (از شرح حکمت اشراق از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
تضمین مزدوجلغتنامه دهخداتضمین مزدوج . [ ت َ ن ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان بود که دبیر یا شاعر بعد از آن که حدود اسجاع و قوافی نگاه داشته باشد و شرایط آن بجای آورده ، در اثنای ابیات دو لفظ مزدوج یا بیشتر بکار بندد. مثال از قرآن : و جئتک من سَبَاء بنَبَاء یقین . (قرآن <span cla
مزدوج شدنconjugation 2واژههای مصوب فرهنگستانعدم استقرار الکترونهای π در مولکولهایی که بهصورت یکدرمیان پیوندهای یگانه و دوگانه دارند
مزدوجةلغتنامه دهخدامزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مزدوج . رجوع به مزدوج شود. || (اِ) مزوجه . مجوزه . تاج صوفیان . کلاهی بوده است صوفیان را. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : آن روز که ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فراپشت کرده و مزدوجه ای بر سر نهاد. (اسرارال
تجنیس مزدوجلغتنامه دهخداتجنیس مزدوج . [ ت َ س ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تجنیس مکرر. صاحب حدایق السحردر ذیل تجنیس مکرر آرد: و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند. و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعردر آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد، اگر در صدر لفظ اول زیادتی
مزدوجةلغتنامه دهخدامزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مزدوج . رجوع به مزدوج شود. || (اِ) مزوجه . مجوزه . تاج صوفیان . کلاهی بوده است صوفیان را. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : آن روز که ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فراپشت کرده و مزدوجه ای بر سر نهاد. (اسرارال
مزدوج ارمیتی ماتریسHermitian conjugate of a matrixواژههای مصوب فرهنگستانترانهاد مزدوج مختلط ماتریس مفروض
تجنیس مزدوجلغتنامه دهخداتجنیس مزدوج . [ ت َ س ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تجنیس مکرر. صاحب حدایق السحردر ذیل تجنیس مکرر آرد: و این تجنیس را مردد و مزدوج نیز خوانند. و این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعردر آخر اسجاع یا در آخر ابیات دو لفظ متجانس پهلوی یکدیگر بیارد، اگر در صدر لفظ اول زیادتی
جسم مزدوجلغتنامه دهخداجسم مزدوج . [ ج ِ م ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن جسم مرکب باشد مانند موالید. (از شرح حکمت اشراق از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
تضمین مزدوجلغتنامه دهخداتضمین مزدوج . [ ت َ ن ِ م ُ دَ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این صنعت چنان بود که دبیر یا شاعر بعد از آن که حدود اسجاع و قوافی نگاه داشته باشد و شرایط آن بجای آورده ، در اثنای ابیات دو لفظ مزدوج یا بیشتر بکار بندد. مثال از قرآن : و جئتک من سَبَاء بنَبَاء یقین . (قرآن <span cla
رهبندیهای مزدوجconjugate impedancesواژههای مصوب فرهنگستانرهبندیهایی با مؤلفههای مقاومت برابر و مؤلفههای واکنایی برابر که علامت مختلف دارند