مزه مزه کردنلغتنامه دهخدامزه مزه کردن . [ م َ زَ م َ زَ / م َ زِ م َ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب )تطعم کردن . امتصاص کردن . چشیدن . مزمزه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجحلغتنامه دهخدامجح . [ م َ / م َ ج َ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). تکبر کردن . (از اقرب الموارد).
مجحلغتنامه دهخدامجح . [ م َ ج َ ] (ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شادمان شدن به چیزی . (از اقرب الموارد).
مجحلغتنامه دهخدامجح . [ م ُ ج ِح ح ] (ع ص )زن آبستن شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج ، مَجاح ّ. (ذیل اقرب الموارد).
relishدیکشنری انگلیسی به فارسیلذت بردن، رغبت، طعم، ذوق، چاشنی، مزه، میل، ذائقه، اشتها، مقدار کم، خوش طعمی، خوش مزگی، لذت بردن از، مزه اوردن، خوش مزه کردن، با رغبت خوردن
relishesدیکشنری انگلیسی به فارسیلذت بردن، رغبت، طعم، ذوق، چاشنی، مزه، میل، ذائقه، اشتها، مقدار کم، خوش طعمی، خوش مزگی، لذت بردن از، مزه اوردن، خوش مزه کردن، با رغبت خوردن
مذاقدیکشنری عربی به فارسیاثر و طعم غذا در دهان , لذت بعدي , لذت ثانوي , ذاءقه , مزه , طعم , چاشني , ذوق , رغبت , اشتها , مزه اوردن , خوش مزه کردن , با رغبت خوردن , لذت بردن از , چشيدن , لب زدن , مزه کردن , مزه دادن , چشاپي , سليقه
مزهلغتنامه دهخدامزه . [ م َزْه ْ ] (ع مص ) لاغ کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مَزح . (اقرب الموارد). مزاح نمودن . (از ناظم الاطباء).
مزهلغتنامه دهخدامزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی
مزهفرهنگ فارسی عمید۱. کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی، و شیرینی؛ طعم.۲. [مجاز] خوراک مختصری که با شراب میخورند.۳. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب.⟨ مزه دادن (داشتن): (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خوشایند بودن.
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ مرکز ناحیتی مرکب از هشت قریه در حدود ولایت قسطمونی در شمال غربی آماسیه بر ساحل رود قزل آیرماق . (قاموس الاعلام ترکی ).
حاجی حمزهلغتنامه دهخداحاجی حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) یکی از بزرگان زمان امیر شیخ حسن کوچک است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 198 و حبط ج 2 ص 7
خوامزهلغتنامه دهخداخوامزه . [ خوا / خا م َ زَ / زِ ] (اِ) قوت لایموت . (یادداشت مؤلف ). خوردنی و قوت به اندازه ٔ کفایت روز. (ناظم الاطباء).
خوش غمزهلغتنامه دهخداخوش غمزه . [ خوَش ْ / خُش ْ غ َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) باغمزه . عشوه گر. خوش ادا. خوش اطوار : خوش غمزه چشم خور ز تو شب طره پرعنبر ز توپیشانی اختر ز تو داغ اطعنا داشته .<p clas
خوشمزهلغتنامه دهخداخوشمزه . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) عذب . گوارا. لذیذ. (یادداشت مؤلف ) : ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است که بر او اهل خرد خوشمزه و بوی ثمارند. <p cla