خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسافرت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسافرت کردن
مترادف و متضاد
سفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن
دیکشنری
journey, set, travel
-
جستوجوی دقیق
-
مسافرت کردن
واژگان مترادف و متضاد
سفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن
-
مسافرت کردن
لغتنامه دهخدا
مسافرت کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به سفر رفتن . سفر کردن . مسافرة. رجوع به مسافرت و مسافرة شود.
-
مسافرت کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
journey, set, travel
-
واژههای مشابه
-
sacred travel, metaphysical tourism
مسافرت آیینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوعی موضوعگردی که در آن امکان دیدار از مراکز مهم معنوی جهان را برای مؤمنان سنتی، عمدتاً خانمهای میانسال، فراهم میکنند
-
outbound travel
مسافرت خروجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مسافرت ساکنان یک کشور به کشورهای دیگر
-
domestic travel
مسافرت داخلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مسافرت ساکنان یک کشور به مناطق دیگر از همان کشور
-
overland travel
مسافرت زمینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مسافرت یا حملونقل جادهای یا ریلی
-
inbound travel
مسافرت ورودی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مسافرت ساکنان کشورهای دیگر به یک کشور
-
travel time 2, journey duration
مدت مسافرت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] مدتزمان سفر وسیلۀ نقلیه در مسیری با مبدأ و مقصد معین
-
راهنمای مسافرت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
Baedeker
-
کرایه مسافرت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
tariff
-
فاصله مسافرت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
haul
-
مسافرت پیاده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
walkabout
-
مسافرت دریایی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
sail