مساوی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ردن، بردوباخت نداشتن، مساوی شدن، سربهسر شدن، برابر شدن، برابر گشتن متعادل کردن، تعادل ایجاد کردن، موازنه کردن، ثبات دادن تسویه کردن، جبران کردن همسطح کردن یکسان کردن، همجنس کردن، همگن کردن
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م َ ] (ع اِ)مساوی ٔ. ج ِ مساءة. (منتهی الارب ). ج ِ سیّئة. (مهذب الاسماء) (غیاث ). جمع سوء (خلاف قیاس ). و گویند مفرد آن مساءة باشد. (اقرب الموارد). بدیها. (دهار). عیوب ونقایص . (اقرب الموارد). زشتیها. عیبها : گر گفتم از رسول علی خلق را و
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساواة. رجوع به مساواة شود.برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هموار. مستوی . معادل . یکسان . مطابق . راستاراست . علی السویه . همتا. متوازی . طوار. طور. عدل . قیاض . (منتهی الارب ) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موا
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م َ ] (ع اِ)مساوی ٔ. ج ِ مساءة. (منتهی الارب ). ج ِ سیّئة. (مهذب الاسماء) (غیاث ). جمع سوء (خلاف قیاس ). و گویند مفرد آن مساءة باشد. (اقرب الموارد). بدیها. (دهار). عیوب ونقایص . (اقرب الموارد). زشتیها. عیبها : گر گفتم از رسول علی خلق را و
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساواة. رجوع به مساواة شود.برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هموار. مستوی . معادل . یکسان . مطابق . راستاراست . علی السویه . همتا. متوازی . طوار. طور. عدل . قیاض . (منتهی الارب ) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موا
نامساویلغتنامه دهخدانامساوی . [ م ُ ] (ص مرکب ) نابرابر. که مساوی و همسر و به یک مقدار و اندازه نباشند. مقابل مساوی .
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م َ ] (ع اِ)مساوی ٔ. ج ِ مساءة. (منتهی الارب ). ج ِ سیّئة. (مهذب الاسماء) (غیاث ). جمع سوء (خلاف قیاس ). و گویند مفرد آن مساءة باشد. (اقرب الموارد). بدیها. (دهار). عیوب ونقایص . (اقرب الموارد). زشتیها. عیبها : گر گفتم از رسول علی خلق را و
مساویلغتنامه دهخدامساوی . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساواة. رجوع به مساواة شود.برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هموار. مستوی . معادل . یکسان . مطابق . راستاراست . علی السویه . همتا. متوازی . طوار. طور. عدل . قیاض . (منتهی الارب ) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موا