مساکنلغتنامه دهخدامساکن . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساکنة. باشنده وسکونت گیرنده . (ناظم الاطباء). سکونت کننده با دیگری در یک منزل . (اقرب الموارد). و رجوع به مساکنة شود.
مساکنلغتنامه دهخدامساکن .[ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مسکن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). منازل . خانه ها. مسکن ها. رجوع به مسکن شود : و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا انفسهم . (قرآن 45/14). و کم أهلکنا من قریة بطرت معیشتها فتلک مساکنهم لم تسک
مساکینلغتنامه دهخدامساکین . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسه ٔ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهن
مساکینلغتنامه دهخدامساکین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِسکین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیچارگان . بینوایان . دراویش . بی چیزان . رجوع به مسکین شود : و اِذا حضر القسمة اولوا القربی و الیتامی و المساکین فارزقوهم منه . (قرآن 8/4). ولکن
مساکینفرهنگ مترادف و متضادبیبضاعتها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکینها ≠ اغنیا، ثروتمندان
مساکنةلغتنامه دهخدامساکنة. [ م ُ ک َ ن َ ] (ع مص ) با یکدیگر در یک خانه باشش کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). با یکدیگر در سرای نشستن . (تاج المصادر بیهقی ).
طویلعلغتنامه دهخداطویلع. [ طُ وَ ل ِ ] (اِخ ) پشته ای است بمکه و بر آن خانه ها و مساکن اهل مکه است . (معجم البلدان ).
پالاتنلغتنامه دهخداپالاتن . [ ت َ ] (اِخ ) یکی از پشته ها و تلال هفتگانه ٔ روم قدیم که بنابر روایات کهن نخستین مساکن رومیان بدانجا بنا شده است و رجوع به پالاسیوم شود.
قیسلغتنامه دهخداقیس . [ ق َ ] (اِخ ) جدی است و فرزندان وی بطنی از طایفه ٔ لخم از قحطان بشمار میروند. و مساکن آنان در اطفیحیه ٔ مصر است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 799).
مساکنةلغتنامه دهخدامساکنة. [ م ُ ک َ ن َ ] (ع مص ) با یکدیگر در یک خانه باشش کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). با یکدیگر در سرای نشستن . (تاج المصادر بیهقی ).