مسبوقلغتنامه دهخدامسبوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبق . رجوع به سبق شود. || آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). پیش شده : نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین . (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و
مسبوکلغتنامه دهخدامسبوک . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبک . رجوع به سبک شود. درقالب ریخته شده . (ناظم الاطباء). گداخته و خالص شده از زوائد، گویند: تبر مسبوک . (ازذیل اقرب الموارد). گداخته و در قالب ریخته : خط او خط محاسن بود چون درّ مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تب
مصبوغلغتنامه دهخدامصبوغ . [ م َ ] (ع ص ) رنگ کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جامه ٔ رنگ کرده . (مهذب الاسماء). رنگ کرده . رزیده . مصبغ. صبیغ. (یادداشت مؤلف ).
مسبوقفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ سابق] آنکه یا آنچه برآن سبقت گرفتهاند؛ پیشیگرفتهشده.۲. آگاه؛ مطلع.۳. دارای سابقه.
مسبوقلغتنامه دهخدامسبوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبق . رجوع به سبق شود. || آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). پیش شده : نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین . (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و
مسبوقفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ سابق] آنکه یا آنچه برآن سبقت گرفتهاند؛ پیشیگرفتهشده.۲. آگاه؛ مطلع.۳. دارای سابقه.
مسبوقفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته ، گذشته . 2 - آگاه ، مطلع . ؛ ~ به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد.
نامسبوقلغتنامه دهخدانامسبوق . [ م َ ] (ص مرکب ) بی سابقه . که مربوط به سابقه ای نیست . || بی خبر. بی اطلاع . که از گذشته ٔ امری خبر ندارد. که مطلع و محیط بر سوابق کاری نیست .
مسبوقلغتنامه دهخدامسبوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبق . رجوع به سبق شود. || آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). پیش شده : نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین . (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و
مسبوقفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ سابق] آنکه یا آنچه برآن سبقت گرفتهاند؛ پیشیگرفتهشده.۲. آگاه؛ مطلع.۳. دارای سابقه.
مسبوقفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته ، گذشته . 2 - آگاه ، مطلع . ؛ ~ به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد.