مستافلغتنامه دهخدامستاف . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان و زمان از استیاف . رجوع به استیاف شود. || جای بوئیدن و بینی . (منتهی الارب ). موضع اشتمام . (اقرب الموارد).
مصطافلغتنامه دهخدامصطاف . [ م ُ ] (ع اِ) جای تابستانی . (منتهی الارب ماده ٔ ص ی ف ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). محلی که در تابستان برای سکونت گزینند. ییلاق . سردسیر. سردشن . (یادداشت لغت نامه ).
مصطفلغتنامه دهخدامصطف . [ م ُ طَف ف ] (ع ص ) صف بسته ایستنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). صف بسته . صف زده . (ناظم الاطباء). رده برکشیده . || به نظم مرتب شده و فراهم شده . (ناظم الاطباء).
مستولغتنامه دهخدامستو. [ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 120هزارگزی جنوب میناب و سر راه مالرو جاسک به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مستولغتنامه دهخدامستو. [ م َ ] (ص ، اِ) جانور خزنده . (برهان ) (آنندراج ). || مردم مقر و معترف . (برهان ). تصحیف خستو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مستأفدلغتنامه دهخدامستأفد. [ م ُ ت َءْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیفاد. نزدیک شونده . (منتهی الارب ). رجوع به استئفاد و استیفاد شود.
مستأفرلغتنامه دهخدامستأفر. [ م ُ ت َءْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیفار. شتر نشاطکننده و فربه شونده پس از مشقت و لاغری . (منتهی الارب ). رجوع به استئفار و استیفار شود.